گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

خندیدن بدون لهجه از فیروزه جزایری(دوما)

یه کم حرف:این روزها اصلاً حوصله و دل و دماغ ندارم.کتاب زیاد خوندم ولی یه جورایی نه وقت نوشتنش رو داشتم و نه حوصله اش رو.ولی دیدم اگه ننویسم پشت نوشتنم باد می خوره!به زور، خودم رو  نشوندم پشت سیستم که یالا تایپ کن!

تنها تفریح این روزهام این شده که برم شهر کتاب های مختلف و واقعاً فضای اونجا حالم رو بهتر می کنه و یادآور روزهای خوبن.یک عالمه کتاب ریخته دور وبرم که دوست دارم منو یه جا حبس می کردن تا همشون رو راحت بخونم.شاید اینجوری از شر این روزمرگی هم راحت می شدم.

***

قبل تر ها وقتی دنبال یه کتاب بودم از روی جلدش می تونستم کتاب رو پیدا کنم ولی الان دیگه کتاب ها هر سری با یه رنگ و یه جلد چاپ میشن.حالا این به کنار،این دفعه به یه کتابی برخورد کردم با عنوان"عشق طنز،مشق طنز"از فیروزه جزایری دوما (در 259 صفحه)که فکر کردم کتاب جدیدی از اوست.وقتی شروع به خوندن کتاب کردم دیدم همان مطالبی که در کتاب"عطر سنبل،عطر کاج"چاپ شده این بار در قالب 26 داستان طنز کوتاه که در حقیقت همان مختصر شده کتاب قبلی است به چاپ رسیده.(البته یه سخن آخر:به نام کاظم ونظیره جزایری اضافه شده که حرف های تکراری نیست) حالا من متوجه نشدم که همان کتاب با یک عنوان دیگه به چاپ رسیده یا یکی به من بگه داستان چیه؟خلاصه که حالا متوجه شدم  دیگه به عنوان کتاب هم نمی شه اعتماد کرد،اگه وقت کردید بشیند تو همون شهر کتاب نصفی از کتاب رو بخونید تا ببینید تکراری نباشه.

چند هفته پیش کتاب "خندیدن بدون لهجه" یا "بدون لهجه خندیدن" (در 327 صفحه)را دست گرفتم که راستش رو بخواید نسبت به کتاب اولی که از این نویسنده خوندم چنگی به دل نمی زد.این کتاب در حقیقت جلد دوم و ادامه "کتاب عطر سنبل،عطر کاج "است و همان خاطرات سفر به آمریکا را با جزییات بیشتر و بیان دوران کودکی در ایران و بعد نوجوانی و ازدواج بیان کرده است ولی باید بگم که جذابیتی که در آن کتاب دیدم دیگر در این کتاب مشاهده نشد و شاید بهتر این بود که نویسنده به همان کتاب اول بسنده می کرد که خود گویای تمام شرح حال و وضعیت نویسنده بود و مصداق تو خود حدیث مفصل بخوان ازاین مجمل...

بخش هایی ازکتاب:

*تهران از آدم های غریبه ای که همواره عجله داشتند پر بود.چراغ های ساختمان ها همیشه روشن بودند،سر و صداها هم هیچ وقت تمامی نداشتند.این شهر یه دکمه خاموش کردن کم داشت.

*ساکنین شهرهای بزرگ بی ادب و بدجنس هستند.

*پدر و مادر من واقعاً اعتقاد دارند که همه حیوانات یا مرض دارند و یا اینکه خطرناکند.سگ یعنی هاری،مگس یعنی بیماری خواب گرفتن،اسبها با لگد می زنند توی سر من،وگربه ها به چشمت پنجول می کشند.

*آدم بزرگ ها غالباً در اشتباه هستند.

*زهرا زنی شایسته و با قدرت بود و علی از اینکه با چنین کسی ازدواج کرده بود،به خودش اجازه می داد که هیچ کاره باشد.

*در فرهنگ ایرانی،سوالات هیچگاه مستقیماً پاسخ داده نمی شوند.

*پدرم همیشه می گفت که آلبرت انشتین فقیر بزرگ دنیا آمد ولی اگر قرار بود در ایران به دنیا بیاید و در خانواده ای فقیر،دنیا هیچ وقت از استعدادش بهره مند نمی شد،برای اینکه مجبور بود برود و زمینی را در جایی شخم بزند.

*و من با این اندیشه بزرگ شدم که همیشه آدم می تواند در زندگی دیگران نقش سازنده ای داشته باشد.

*ما انسانها امروزه اشیا آهنین بسیار بزرگی را اختراع کرده ایم که پرواز می کنند،و ساعتها در ماشین نشسته و وقت خود را در بزرگراهها تلف می کنیم و آری پزشکان می توانند تا قلب زنده انسانی را به انسان دیگری پیوند زنند،و ما تعداد زیادی کِرِم و ژل هم داریم که می تواند موهای فرفری را نرم و  یکدست کنند و هم چنین بر عکس موهای صاف را فرفری کنند،اما هنوز نمی دانیم که چگونه یکدیگر را تحمل بکنیم.

*آنکه بسیار مسافرت کرده است زیادی می بیند.

*از فال حافظ غالباً به عنوان بهانه ای برای نپذیرفتن خواستگاری استفاده می کنند.من گمان می کنم همین الان مردان بسیاری در ایران هستند که از دست حافظ شکایت دارند.

*در جایی که استاندارد بالایی اعمال می شود،خیلی راحت آدم احساس حماقت کرده و  تسلیم می شود.

*در ایران،علامت ها تابلوی ایست و چراغ قرمزها فقط برای زینت خیابانها هستند.در حقیقت،ایستادن پشت چراغ قرمز احتمالاً باعث تصادف می شود و کسی از پشت به ماشین شما می کوبد.

*بیشتر مهاجرین قبول دارند که در مقطعی ما همگی تبدیل به غریبه های دایمی می شویم که نه به اینجا تعلق داریم و نه به آنجا.

*چیزی که امکان ندارد فراموش کنم چهره آدم هاست.

*تنهایی رفتن به موزه درست مثل الاکلنگ بازی یکنفره است.

*برخلاف دختران دیگر،اصلاً مجبور نبودم ساعت ها به دنبال هدف بی ارزش"آماده شدن" باشم.

*امیدوارم روزی که دوباره قادر به سفرکردن شوم هنوز دنیا سرِ جای خود باقی باشد.

*در آمریکا،ماشین ها،نان شیرینی ها،و باسن آدم ها از همه جای دیگر دنیا بزرگتر است.

*آمریکایی ها عاشق لهجه انگلیسی هستند و می گویند انگلیسی ها یک طوری حرف می زنند که انگار همه چیز بهتر به نظر می رسد.

*ازدواج ها غالباً در ایران از قبل تعیین شده اند و هیچ مبنای عاشقانه و رومانتیکی ندارند.

*در آمریکا{...} زنی که شوهرش را از دست داده و دوباره شروع به معاشرت می کند تا شوهری بیابد را به چشم موجودی زنده که بازمانده می بینند.در فرهنگ خاورمیانه بیوه ایی که دست به این کار می زند را مشکوک و با دید حقارت می نگرند.

*دادن کله پاچه به میهمانی که آمادگی قبلی نداشته باشد جرم کیفری محسوب می شود.

*هرآنچه که ما از بچگی می بینیم و با آن بزرگ می شویم فکر می کنیم بسیار عادی است.ولی غذایی که دیگران بخورند غیرعادی و چندش آور است،چون ما که نمی خوریم!

*شاید بهتر باشد که موفقیت را خیلی دیر به دست آورم چرا که اگر زود به دست آورم و از دست برود اصلاً خوب نیست.

*به رویاهایت محکم بچسب و هیچ وقت،هیچ وقت،رهایش نکن!

*پوشیدن حجاب بدین معنی نیست که زنان ضعیف و تسلیم اند.برعکس اکثر زنان ایرانی قوی و باهوشند.آرزو دارم روزی هیچ زنی به زور برقع و چادر نپوشد.

*داشتن آزادی به خودی خود بدین مفهوم نیست که ما انتخاب های درستی می کنیم.آزادی مانند ریسمانی است که بعضی از آن نردبان می سازند و برخی طناب دار.

*همیشه کتابی برای خواندن داشته باشید.کتاب ها مثل گذرنامه می توانند شما را به گذشته و یا به آینده ای خیالی و یا کاملاً در ذهن شخص دیگری ببرند.

*تلویزیون به یک وسیله ضد فعالیت و خلاقیت تبدیل شده و هیچ گاه جایگزین مناسبی برای گفتگو و تبادل نظر با دیگران و یا ورزش و یک زندگی پر جنب و جوش نیست.

*خانم ها،حتی اگر فقط زیبایی شما باعث پیشرفت و گشودن درهای بسیاری برایتان می شود،از این راه وارد نشوید.اگر شغلی گرفتید که صرفاً به خاطر ظاهر شما باشد و نه به خاطر قابلیت هایتان،بدانید که بعداً بهای سنگینی برای این راه میان بُر پرداخت خواهید کرد،بدون اینکه حتی تصورش را اکنون بکنید.

*بدون که زندگی منصفانه نیست.مهم اینه که تو در برابر آن چه خواهی کرد؟

 

سلامت

خوراکی‌هایی که بعد از ورزش سم هستند

 


کم کردن وزن، چیزی است که بسیاری از افراد چاق به دنبال آن هستند و راه‌های مختلفی را نیز امتحان می‌کنند که در برخی از آنها شکست‌های بدی را نیز متحمل می‌شوند.

ورزش یکی از راه‌هایی است که به شما کمک‌ می‌کند تا بتوانید به سرعت وزن خودتان را کاهش دهید اما در کنار آن، تغذیه نیز نقشی اساسی را ایفا می‌کند. بسیاری از افرادی که نمی‌توانند از راه ورزش کردن خودشان را لاغر کنند، معمولا در تغذیه مشکلاتی دارند. در اینجا تعدادی از بدترین خوراکی‌ها برای زمان بعد از ورزش را برای شما آورده‌ایم:

  • سبزیجات خام

سبزی و میوه همیشه در لیست بهترین خوراکی‌ها قرار داشته‌اند و محققان و پزشکان به خوردن آنها توصیه می‌کنند. با این حال، سبزی‌ها خوراکی‌های مناسبی برای بعد از ورزش نیستند چرا که نمی‌توانند به متابولیزم بدن کمک کنند و همچنین انرژی‌های از دست‌رفته بدن را بازیابی نمی‌کنند.

 

  • فست‌فودها

 

یکی از بدترین خوراکی‌های دنیا فست‌فود است. انواع روغن‌های فرآوری شده و چربی‌های مضر در این خوراکی‌ها وجود دارد که می‌تواند به راحتی میزان تراکم چربی در بدن شما را افزایش دهد. مهم‌ترین دلیلی که برای منع خوردن آنها بعد از ورزش ارائه می‌شود، این است که کالری بسیار بالای هر لقمه از این غذاها ساعت‌ها تلاش شما برای سوزاندن کالری را از بین می‌برد.

  • تنقلات شور

خوردن تنقلات یکی از تفریحاتی است که بسیاری از جوانان به آن علاقه‌مند هستند. از جمله محبوب‌ترین تنقلات می‌توانیم به چیپس و پفک اشاره کنیم که البته بسیار شور هم هستند. تقریبا تمامی پزشکان بر این عقیده‌اند که خوردن تنقلات بعد از ورزش می‌تواند به عنوان یک سم برای ورزشکاران شناخته شود. این تنقلات سطح پتاسیم را در بدن کاهش داده و خطراتی را برای آن ایجاد می‌کند.

 

  • انواع شیرینی

یکی دیگر از سم‌های خوراکی برای افراد چاق، انواع شیرینی و دسر است. خوردن این دسرها و شیرینی‌ها می‌تواند به راحتی تمام کالری سوخته‌شده در جریان ورزش را به بدن شما بازگرداند و همچنین به هیچ عنوان برای افراد لاغر هم توصیه نمی‌شود. شیرینی این دسرها مصنوعی هستند و بیشتر به قلب شما فشار وارد می‌کنند.

 

 

  • پنیر

لبنیات از جمله مهم‌ترین خوراکی‌هایی هستند که بدن انسان به آنها نیاز دارد و البته به استخوان‌سازی و بسیاری از فعالیت‌های بدن نیز کمک می‌کنند. این درحالی است که بسیاری از پزشکان مصرف لبنیات بعد از ورزش را توصیه نمی‌کنند چرا که باعث افزایش سطح نمک در بدن می‌شود و هم‌رده تنقلات شور قرار می‌گیرد.

 منبع:خبرگذاری ایسنا

"شادمانه کردنِ تنهایی" از بیل دِربَک

این کتاب مجموعه یادداشت های بیل دربک(نویسنده ای ایرلندی) است(در53 صفحه) که بعد از مرگش(در 30 سالگی)روانه بازار شده و در ایران به دلایل سوگیرانه و مبهم اجازه چاپ آن به مترجم داده نشده و می توان فایل پی دی اف آن را دانلود کرد.یکی از منتقدان(پرفسور گن دوگری) گفته :"اگر  این کتاب به جای 2013 ، در سال2003 چاپ شده بود ودر نتیجه اکنون همۀ منتقدان آن را خوانده بودند،امروز بدون شک همۀ ما می توانستیم از دربک به عنوان یکی از خیره کننده ترین نبوغ ها درمیان نویسندگان چند دهۀ اخیر یاد کنیم."خانم رُز رِست گفته:"به زودی جهان درخواهد یافت که این کتاب،مهمترین کتاب دو قرن اخیر است."

شخصیت نویسنده،نشان از سردرگشتگی و تنهایی و خود درگیری او دارد که عنوان یادداشت ها هم همین را بیان می کند.یادداشت بیان روزمرگی هایش است و گوشه ای هم اشاره کرده به بیان پیشنهاد به دختری که دوستش دارد که آن هم کمی غیر  معمول می نماید.سم گلن دام که مسوول جمع آوری این یادداشت ها بوده می گوید:اینها تجربه هایی از برخورد یک روح تنها با جماعت،و واکنش های درونی او در میان جمع هستند،تجربه هایی در بلندی های لم یزرع زندگی،برای شادمانه کردن تنهایی.

نمی دونم کی و کجا این کتاب رو دانلود کردم ولی شیفته یادداشت ها شدم و اینکه این آدم واسه خودش زندگی می کرده و کار به کار طرز فکر و حرف های دیگران نداشته.(من این جوری حس کردم).سه بار رشته درسی اش رو عوض کرده.یه جور بلاتکلیف بوده و در برزخی گرفتار.بعضی وقت ها فکر می کنم خودئه منه!

بخش هایی از کتاب:

*تحلیل  گذشته به همان اندازه غیر ممکن است که پیشگویی آینده!

*تماشاگر شدن،بهترین و لذت بخش ترین دنبالۀ تنهایی ست؛تنها بودن و تماشا کردن!آنان که تنهایی شان به ایشان مزه کرده است و ازتلخی تنهایی به شیرینی آن رسیده اند،حتماً به واسطۀ شهد تماشا،تنهایی شان را تا اندازه ای دل چسب یافته اند.تنهایِ تماشاگر،یک جور خداست.

*پیچیده نیستم.مگر اینکه از شدت سادگی،پیچیده باشم!

*تو حداقل اگه حالت هم خوب نیست،ولی وقتی که می یای تو جمع،حال بقیه رو خوب می کنی.می خندی،شوخی می کنی،می خندونی.مثل بعضی ها نیستی که وقتی حالشون گرفتس،حال بقیه رو هم می گیرن.

*خلاص شدن از وسوسۀ دانستن،شاید این بهترین مصداق"فرار بزرگ" باشد!

*نمی دانم که احساسی همچون عشق،دروغ است یا حقیت دارد،جعلی ست یا اصلی؛نمی دانم!آنچه که می دانم این است که بهتر است بگذارید این مترسک،سرِ مزرعه باقی بماند.یک روز پایتان(یا دلتان و یا...) خواهد شکست؛ بگذارید این مترسک،سرِ مزرعه باقی بماند!

*من همیشه (یا معمولاً) پس از انجام یک کار،پشیمون می شوم!پس خودم را با این فرمول تسکین می دهم که:"تو هر کاری بکنی،پشیمون میشی.حتی اگه مخالف این کار رو هم انجام می دادی،باز هم پشیمون می شدی.پس:پشیمون نباش!"

*وظیفۀ من این است که به آدم هایی که قصد خودکشی کردن ندارند،نشان بدهم که زندگی چه قدر زیباست.

*کسی چه می داند،شاید زیباترین شعر عاشقانۀ جهان را یک سگ آبی گفته باشد!

*اینکه چیزی به نام"گریه خوشحالی" وجود دارد؟پس چرا چیزی به نام"خندۀ ناراحتی" باید این قدر عجیب و زننده در نظرمان آید؟

*قضاوت کردن دربارۀ انسان های تنبل،به شدت دشوار است.قضاوت کردن دربارۀ هر کسی که انتخاب های محدودتری دارد،دشوارتر خواهد بود.

*دیروز یک نفر از روی کفش من قضاوت کرد که نگاه من به بعضی چیزها و یا آرای من در باب بعضی مسایل،تغییر کرده اند.نمی دانست که کفش کاری که دو سه سال است می پوشیدمش،برایم خیلی تنگ شده بود و آزارم می داد.پس کفش ورزش پدرم را پوشیدم.

*تاریخ به مثابۀ دردی به تخته خوردن و همچون امری تحمیلی-انتزاعی درس های زیادی برای گفتن دارد!

*به آسانی خنده ام  می گیرد؛به سختی خوشحال می شوم!

*تمایل همزمان به بودن و نبودن،چیزی جز میل به تماشا نیست:بودن در میان جمع به نحوی که بتوانی آنها را از نزدیک بنگری، و نبودن در میان جمع بدین معنا که از چشم آنان مخفی باشی و نامرئی شوی.

*امروز کنار آنها نشسته بودم؛دیروز با آنان بودم."در کنار یکدیگر نسستن" غیر از "با هم بودن" است.

*گاهی واقعاً خواسته ام،اما خُب، به نظرم رسیده است که واقعیت بر خلاف آن ضرب المثل مشهور است که:"خواستن،توانستن است"خواسته ام؛نتوانسته ام.

*گاهی فکر کرده ام که صحبت کردن با غریبه ها آسان تر است.گاهی با غریبه ها راحت تر هستم.غریبه ها قضاوت نمی کنند.البته که قضاوت می کنند.اصلاً چون نمی شناسندت،خیلی هم زود و سطحی قضاوت می کنند،اما قضاوتشان اهمیت ندارد،چرا که می آیند و می روند،امروز هستند و فردا نیستند.توی اتوبوس هستند،ولی در خیابان نیستند.در خیابان هستند،ولی همراه تو به درون مغازه نمی آیند.

*هر غریبه برای غریبه ای دیگر،همچون شیئی در یک  موزه است،جالب هستیم برای هم.همین.چندلحظه می بینیمشان و سپس خیلی راحت می گذاریمشان و می گذریم.

*دانستن اینکه غریب ها زیادند،تحمل غربت را آسان تر می کند.

*وقتی که فهرست حرف هایی که تنها به خودت می توانی بگویی،بلند-بالا شدند،تنهاتر و تنهاتر شده ای.

*سالم ترین تفریح من،سر کار گذاشتن دیگران است.

*فاصله گرفتن ناشی از میل به تنهایی،باعث می شود تا آماری که دیگران از تو دارند،به روز نشود.

*من حتی مذهبی هم نیستم.البته ملحد هم نیستم.هزار بار به هر دو گروه توضیح داده ام که نه آنم و نه این.

*چند سال پیش،جایی برای خودم یادداشت کرده ام:"فعلاً به چهارچیز قائلم:خوردن،خوابیدن،کتاب خواندن و تظاهر کردن.

*تظاهر کردن،تنها کاری است که از دست یک موجود ناشناخته (و ناچار از پذیرش تمدن)بر می آید؛مخصوصاً اگر بخواهد-به هر دلیلی-ناشناخته باقی بماند.

*تنهایی تو را دور می کند و دوری باعث می شود تا دیگران کمتر دربارۀ تو بدانند.

*ظاهر بینی،درست ترین و راست ترین روش روانشناسانه ای است که من می شناسم.

*من جنس آشغال و گرانِ مغازۀ دوم را به جنس اعلا و ارزان مغازۀ بیستم ترجیح می دهم!

*ما آدم های خطرناکی  هستیم.می توانیم ساعت ها صحبت کنیم،دربارۀ فلسفه اینجا و الهیات آنجا،فرانسۀ قرن فلان و بغداد قرن بهمان،سیم این ساز و آرشۀ آن ساز و...ما می توانیم ساعت ها دربارۀ بسیاری چیزها سخن بگوییم،اما با همۀ اینها، به واقع موجودات تو خالی ای هستیم!

*درست است که هر کداممان یک مجموعه هستیم،اما به واقع یک مجموعۀ تهی هستیم،مجموعه ای که هیچ عضوی ندارد.حداقل در ریاضیات قبول دارند که مجموعۀ تهی هم مجموعه است.

*معمولاً دوستان خوبی هستیم،صلح طلبیم؛ آن هم بیشتر به این دلیل که ترسو هستیم.

*وسطائیان گفته اند که خفای وجود(و در  واقع صرف الوجود)از شدت ظهور اوست.باید تمرین کنیم تا "بودن"کسی یا چیزی،ارزش او یا آن را از یادمان نبرد.

*گویی فقط همین مهم بود،او آنجاست! و من می دانم آنجا کجاست!همین.

*فهمیده ام بعضی کارها هستند که اگر من بخواهم انجامشان بدهم،باید آنها را بدون برنامه ریزی به انجام برسانم.به  انجام رسیدن یا نرسیدن بعضی کارهایم،بسته به اتفاقی بودن یا نبودن آنها بوده است.

*گاهی دیوانگی کردن،از عاقلانه ترین کارهای بشر است.آدمی نمی تواند دیوانگی نکند.هر گاه تلاشی برای طرد این بخش از وجودش صورت گرفت،واکنش های نظری و عملی وحشتناکی بروز کردند.پس چه بهتر که این دیوانگی،گاه گاهی باشد و شکل تفنّنی به خود بگیرد،تا شاید ضرری هم متوجه دیگران نشود.

*حتی اگر امتحان را بد داده باشی،باز هم پس از تمام شدنش می گویی:آخیش،راحت شدم!

*فحش مناسبتی،چیزی از قبیل سریال مناسبتی است.یک مناسبت،سبب دادن اینگونه فحش ها می گردد؛البته شاید بتوان گفت که همۀ فحش ها مناسبتی اند؛چه اینکه همۀ دروغ ها مصلحتی!

*بعضی کارها را باید اتفاقی و در لحظه انجام بدهم،وگرنه هیچ وقت انجامشان نخواهم داد.

*پس دردهایم را برای خودم نگه می دارم.شاید تنها چیزهایی هستند که برایم  باقی مانده اند.گویی دردها،هویت ها را برمی سازند.درد نداشتن،نبودن است!عرفان نمی گویم.فقط دارم سعی می کنم توضیح بدهم که آنچه که(یا یکی از مهمترین چیزهایی که)ما را از دیگران متمایز می کنند و در نتیجه ما را صاحب هویتی می گردانند،دردهای ما هستند.

*شاید احمقانه ترین کاری که در زندگی ام انجام داده ام این بوده است که یکبار تحت فشار بسیار برای کشف حقیقت،واژۀ "حقیقت" را در یکی از موتورهای جستجوی اینترنت،جستجو کرده ام!

*آدمی مدام در این کار است:ساختن و شکستن.ساختن چیزی که در زمانی لازم است وشکستن آن در زمانی که دیگر لازم نیست.چرا؟چون آن ساخته شد،مطلق پنداشته شد...قاعده سازی برای حساس متحرک-بالاراده قهری- کار درستی نیست.معمولاً در شرایطی که پای ذاتیّت و ضرورت و کلیت بریده شدند،زمینی جز زمینه باقی نمی ماند.تنها شرایط ذات ساز هستند که می مانند.

*برای آنان که آرامششان تنها هنگام کوچک بودن تو ممکن می شود،بهترین اتفاق این است که تو خار و کوچک و حقیر باشی.

*با لحن جدی،شوخی کردن راه در-رویِ خوبیست.این شمشیر،دو لبه دارد.لبۀ دیگر آن،عین ضرر است.

 

معرفی پندر


عادی
روستای پندر
روستای پندر
معرفی

روستای پَندَر روستایی است در بخش نیر شهرستان تفت استان یزد


روستای پندر در دامنهٔ شرقی شیرکوه‌است. این روستا در شش کیلومتری شرقی نیر و واقع در ضلع شمالی منطقه پشتکوه واقع است. پندر در مجاورت روستاها و کشتزارهای زیادی قرار دارد، روستای چاهوک در جنوب شرق پندر و درفاصلهٔ یک کیلومتری آن قرار دارد، مزرعهٔ محمودآباد در جنوب پندر و در فاصلهٔ یک و نیم کیلومتری آن واقع است و همچنین روستای مهدی آباد و مزرعهٔ گلگزار (گُلگودَر) در جنوب غربی پندر قرار دارند. پندر ازطرف شمال به کوه ختم می‌شود که امتداد آنها به منشاد، ارتفاعات نیر، طزرجان و ده بالا کشیده می‌شود.

پندر دارای سه راه ورودی است که یکی راه اصلی و دو راه فرعی هستند. جادهٔ اصلی، جاده‌ای آسفالت است و به جادهٔ اصلی منطقه متصل می‌شود و دو راه دیگر که خاکی هستند یکی از گلگودر و دیگری از چاهک به پندر میرسند. پندر بجز راه اصلی ورودی که منطقه‌ای باز است از تمامی جهات به کوه منتهی می‌شود که این یکی از عواملی است که پندر را به منطقه‌ای امن و بدون خطر برای زندگی تبدیل کرده‌است. به جرئت می توان گفت که امن ترین منطقه در پشتکوه روستای پندر می باشد. خود این کوه‌ها دارای دو درهٔ اصلی یعنی لیخدر و پندر می‌شود، درهٔ لیخدر خود دره‌ای تکی و بدون شاخه می‌باشد ولی درهٔ پندر داری دره‌های ریز و درشت متعددی می‌باشد که عبارتند از: لی‌خر (لی: دره)، لی‌تان، لی‌پندر(که به کُپ- بزرگترین کوه پندر ختم می‌شود)، زردکُپی، لی‌زَهری، لی‌سیاه و لی‌کِلیوگ.

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/c/ce/Pandar2.JPG

وجه تسمیه

به نقل برخی از اهالی روستا نام پندر نیز از پنج درهٔ بزرگ پندر گرفته شده‌است و در ابتدا پنج دره بوده و با گذشت زمان به صورت پندر در آمده‌است. البته روایت دیگری هم در مورد نام این روستا جود دارد؛ افردی در ابتدا این روستا را محل سکونت خود قرار دادند در پنج خانه زندگی می‌کردند و به این ترتیب نام این جا را پنچ در گزاشتند که در گذر زمان به پندر تبدیل شده‌است. به هر حال در مورد نام این روستا مدرک معتبری وجود ندارد و نمی‌توان گفتهٔ اهالی را در مورد نام روستا به طور کامل قبول یا رد کرد.

جمعیت

در مورد جمعیت روستای پندر باید بگوییم که با توجه به مهاجرت های فراوان که به شهر یزد صورت گرفته است جمعیت روستا به حدود 450 نفر میرسد و لی در کل و با احتساب کلیه اهالی که در یزد هستند شاید به بیش از 1200 نفر برسد.

دین

دین تمامی اهالی پندر اسلام می باشد و همگی شیعه مذهب هستند. در این روستا مساجد زیادی است که مسجد جامع روستا مسجد اصلی است و اکثر مراسم مذهبی در آن انجام می شود. این روستا همچنین دارای دو حسینیه نیز است.

مراسم خاص

یکی از مراسم خاص که در این روستا و چند روستای مجاور انجام می گردد، مراسم اسفند است. این رسم از دیرباز در این روستا مرسوم بوده است و مردم هرساله آن را اجرا می کنند. چند روز مانده به ماه اسفند (حدودا 5 روز)‌ مردم در یک بعد از ظهر به سر مزار و فبرستان می آیند و هر کسی برای عزیز از دست رفته ی خود خیرات می کند و این مراسم تا پاان روز ادامه دارد. در این روز اکثر افرادی که در شهر به سر می برند نیز در روستا حضور پیدا می کنند و این مراسم را هرچه باشکوه تر برگزار می کنند.

کوپ پندر با ارتفاع 3898 متر از سطح دریا است که در شمال این روستا قرار دارد و آب آشامیدنی و کشاورزی روستا از چشمه‌ها و قناتهایی که از دامنه این کوه سرچشمه می گیرد تامین می گردد. در برسی های اخیر نشان داده شده است که آبهای موجود در سفره های زیر زمینی منطقه به علت خشک سالی و بهره گیری بیش از حد بعضی مناطق از آن و حفر چاه های عمیق،‌بسیار پایین آمده است و مردم برای تامین آب دچار مشکل هستند.

چرا پادشاهان تاج به سر می‌گذاشتند ؟

رادیو بین‌المللی چین (CRI): تاج در کارتون‌ها و فیلم‌ها نماد پادشاهی است. شخصیت پادشاه همیشه یک تاج بر سر دارد و پرنس نیز زمانی پادشاه می‌شود که تاج را بر سر می‌گذارد. در خیلی از داستان‌ها هم دعوا سر تاج رخ می‌دهد.

اگر دقت کرده باشید، بیش‌تر تاج‌ها دارای یک الماس بزرگ در وسط و نیز جواهرات کوچک و بزرگی بر روی بدنه هستند. به همین علت نگهداری و نمایش یک تاج در موزه، ممکن است سارقان را وسوسه کند. همچنین وجود الماس و جواهرات ریز و درشت دور تاج، آن را سنگین می‌کند. اما چرا در طول تاریخ، پادشاهان راحت‌طلب، به جای تحمل سنگینی وزن تاج روی سر خود، چیز دیگری را برای نماد پادشاهی خود انتخاب نکردند؟

راز استفاده پادشاهان و ملکه‌ها از تاج چیست؟ جواهرات در حقیقت همان سنگ‌های طبیعی هستند که ظاهری جذاب دارند و گاهی پس از تراش‌کاری زیباتر می‌شوند. در طول تاریخ، ساختن تاج پادشاه بر عهده شخص جواهرساز بوده است. گاهی ساخت یک تاج ماه‌ها یا سال‌ها طول می‌کشید. علت طولانی شدن زمان اتمام ساخت تاج، دستور پادشاه برای جست‌وجوی سنگ‌های خاص بوده است. آیا پادشاه و جواهرساز تنها در پی زیبایی ظاهری و یا افزایش ارزش و بهای سنگ‌های تاج بوده‌اند؟ آیا انتخاب سنگ‌های جواهر، اصول خاصی داشته است؟