گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

ماجرای شهیدی که حضرت زهرا (س) اجازه جبهه رفتنش را گرفت

 ماجرای شهیدی که حضرت زهرا(س) اجازه جبهه رفتنش را گرفت
زمستان سرد و برفی 1326 بود که روستای ولی عصر کوار از استان فارس خورشید تابانی را در آغوش گرفت که از کهکشانی دور، پا به منظومه سرد حیات گذاشته بود؛ مسافری غریب که از دورها می‌آمد تا گرمی خانه سرد و کوچکی باشد که سال‎ها یخبندان حکومت ستمشاهی را تجربه کرده بود.
خانواده متدّین و مذهبی اسکندری این مسافر کوچک را اسماعیل نامیدند. اسماعیل آغازین روزهای زندگی خود را در آغوش پدر ومادر سپری نمود و تحت توجهات این دو بزرگوار رشد و تربیت یافت. در شش سالگی پا به پای کودکان روستا راهی مدرسه شد. امّا هنوز سال ششم ابتدائی را به پایان نرسانده بود که از تحصیل بازماند و همدوش با پدر به کار و تلاش پرداخت.
در سال 1347 ازدواج نمود و صاحب 8 فرزند شد. اما مهر خانواده و فرزند، او را از مسئولیت عظیمی که بر عهده داشت غافل نساخت و با شروع جنگ تحمیلی دل به امواج بلند ایثار سپرد و راهی عرصه‌های خون و حماسه گردید.
برادرش ماجرای جبهه رفتنش را اینگونه نقل می‎کند:
اسماعیل کارگر کوره آجرپزی بود، آنقدر در کارش پشت کار داشت که خیلی زود پیشرفت کرد و توانست در نزدیکی روستای محل سکونتش یک کوره آجرپزی به پا کند. کلی در میان مردم کوار و روستا اعتبار داشت اما افتتاح کوره آجرپزی مصادف شد با آغاز جنگ و فرمان امام برای پر کردن جبهه‌ها. اسماعیل هم کار و اعتبار و زن و هشت فرزندش را گذاشت و رفت جبهه!
آنقدر کم به مرخصی می‎آمد که دست آخر مجبور شد زن و فرزندانش را ببرد اهواز که نزدیکش باشند، اما با این حال باز هم به ندرت از خانواده سرکشی می‌کرد.
اولین باری که به مرخصی آمد گفتم «برادر شما بزرگ ما هستید، شما پیش خانواده بمانید تا ما به جبهه برویم». آن زمان برادر دیگرمان هم مجروح و در بیمارستان بستری بود، زیر بار نرفت و گفت: کوره را تعطیل کنید با کارگران هم تسویه کنید تا بروند، امروز اسلام در خطر است، من نمی‌توانم اینجا بمانم امروز تکلیف همه ماست که از مرزهایمان دفاع کنیم، شما هم اگر می‌خواهید، به جای خودتان به جبهه بیایید نه بجای من!
ماجرای شهیدی که حضرت زهرا(س) اجازه جبهه رفتنش را گرفت
همسر شهید از خاطرات آن روزهایشان می‌گوید:
ساکن روستا بودیم با ۶تا بچه، گفتم بسه دیگه جبهه نرو!
دلش شکست.شب حضرت فاطمه(س) را در خواب دیدم فرمودند: مانعش نشو!
بعد از شهادتش هم کنارم بود، و در مشکلات کمکم می‎کرد. یادم هست یکبار مشکل مالی داشتیم به خوابم آمد و گفت:خرجی شما رافلان جا گذاشتم بردارید...
یکی از خاطرات شهید حاج اسماعیل اسکندری :
ماه رمضان بود و عملیات رمضان. با تویوتا که پر بود از اسلحه و مهمات به سمت مقر فرماندهی می رفتم که رسیدم به یک سنگر کمین عراقی. دو تا عراقی روی سنگر کنار یک ضد هوایی دولول نشسته بودند. کنار آنها ایستادم و گفتم: “بیاید پائین”
دو عراقی را پشت ماشین سوار کردم، ضد هوایی را هم به ماشین یدک کردم و به راهم ادامه دادم. صد متر بیش نرفته بودم که دوباره یک سنگر با دو عراقی و یک ضد هوایی دولول دیگر دیدم. پیاده شدم، دو عراقی را مثل قبلی ها اسیر کردم و به پشت ماشین فرستادم، ضد هوایی را هم کنار قبلی بستم. از میدان مینی که توسط بچه ها باز شده بود عبور کردم به حاج نبی، فرمانده لشکر برخورد کردم. حاجی گفت: «این جانور ها را از کجا آوردی؟»
فکرکردم اشاره اش به ضد هوایی هاست. بعد فهمیدم نه، منظورش چهار عراقی است که پشت ماشین سوار کرده ام. حاجی نگذاشت جواب بدهم، متحیرانه نگاهی به عراقی ها و مهماتی که پشت ماشین سوار بود انداخت و گفت: "چه طور، با چه اعتباری این عراقی ها را کنار این همه مهمات و دو پدافند ضد هوایی جا داده ای"
خندیدم و گفتم: «حاجی خدا دست و پای اینها را بسته و هیچ کاری نمی توانند بکنند، خداوند آنها را کور کرده و نمی توانند از خود عکس العملی نشان دهند!»
خاطرات روزهای جنگ به نقل از همرزمان شهید:
عملیات محرم بود و ما در 500 متری پل چنتره بنه تدارکات به پا کرده بودیم. ساعت 9 صبح قرار بود مقداری مهمات و آذوقه برای رزمندگان که در حال پیشروی بودند ببریم. تا شب قبل جاده مواصلاتی در دست عراقی‎ها بود برای همین گرا دقیق آن را داشتند و بی وقفه گلوله کاتیوشا و خمپاره بود که روی جاده فرود می‌آمد.
از چندتا راننده‌ای که در بنه داشتیم هیچ کدام حاضر به رفتن نشدند چون جاده از دور پیدا بود که از دامنه تپه‌ها پیچ می‌خورد و بالا می‌رفت و می‌دیدیم که سرتاسر جاده زیر آتش است. راننده‌ها به حاج اسکندر می‌گفتند: «حاجی اجازه بده آتش سبکتر شود می‌رویم!» حاجی منتظر آنها نشد، کلاشش را برداشت، پشت یکی از ماشین‌ها که آماده بود نشست.
اولین بار بود که احساس می‌کردم این بار آخر است که حاج اسکندر را می‌بینم، رفتم جلو شوخی و جدی گفتم: «حاجی خدا رحمتت کند! برو به سلامت!».
حاجی که راه افتاد هیچ کس از جایش تکان نخورد همه چشم به جاده داشتیم و حاج اسکندر که پیش می‌رفت گلوله‌های کاتیوشا بی‌وقفه به جاده می‌خورد و گرد و خاک حاصل مثل قارچ سمی در میان جاده قد می‌کشید، اما حاجی با شهامت و مارپیچ از میان انفجارها عبور می‌کرد.
همه به اشک افتاده بودیم و برایش دعا می‌کردیم تا زمانی که ماشین از چشم ما ناپدید شد. ساعتی بعد حاجی به سلامت از همان جاده به بنه برگشت.
ماجرای شهیدی که حضرت زهرا(س) اجازه جبهه رفتنش را گرفت
عملیات‌های پیروزمند فتح المبین ، بیت المقدس و کربلای 4و5 سندی ماندگار از قهرمانی‌های این سرداران بزرگوار است که اعتلای فرهنگ غنی اسلامی ودفاع از دستاوردهای انقلاب را تا سر حد جان کوشیدند.
19 دی ماه 1365 حاج اسماعیل اسکندری در حال بالا رفتن از خاکریز دشمن، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. خورشید آن روز شلمچه در حالی غروب می‌کرد که مردی از مردان حماسه، به آرامی سربر بالین خون می‎گذاشت و به نام بلند شهید افتخار می‎یافت.
ماجرای شهیدی که حضرت زهرا(س) اجازه جبهه رفتنش را گرفت

فرازی از وصیتنامه سردار شهید حاج اسماعیل اسکندری
ای جوانان نکند در رختخواب و با ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد.
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد.
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که آیت الله مدنی، دستغیب، صدوقی، اشرفی اصفهانی در محراب شهید شدند، همانند مطهری‌ها، مفتح‌ها، دیلمی، ربانی، قاسم زاده و دهقان‌ها باشید...
ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندان‌تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی‌توانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. مانند مادر وهب جوانان‌تان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا داده‌ام پس نمی‌گیرم...
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند *** فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی *** دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

منبع مقاله : فرهنگ نیوز

لطیفه4

چه بودم ، هروقت بابام پشت فرمون مینشست، واسم سوال بود که

چرا به ملت فحش میده

از وقتی گواهی نامه گرفتم، واسم سوال شده که چرا اینقد کم فحش میداد؟

.

.

.

مردم میرن بیرون میترسن گشت ارشاد بگیرتشون

من میخوام برم بیرون استرس میگیرم که نکنه کمیته امداد بیاد بگیرتم!

.

.

.

میخواستم به دوستم زنگ بزنم، یه شماره رو اشتباه گرفتم

یه دختره برداشت

گفتم ببخشید اشتباه گرفتم

گفت شما؟

گفتم قصد مزاحمت نداشتم شماره مو اشتباه گرفتم

دختره گفت باید ثابت کنی

منم نتونستم ثابت کنم، هیچی دیگه مجبور شدم مزاحمش بشم!

 

.

.

خاص بودن یکی از مواردی که هر ایرانی فکر می کنه شاملش میشه!

.

.

.

دختر خانوم های عزیز

آیا میدانستید جِن ها علاقه ی زیادی دارن وقتی تو حموم هستین

نزدیکتون وایسن و‌ نگاهتون کنن؟

مخصوصا وقتی که دارید موهاتون رو با شامپو میشورید و چشاتونو بستید!؟

دیگه عرضی ندارم، موفق باشید

.

.

.

مورد داشتیم طرف رفته خواستگاری
بابای عروس با لپ تاپ اومده میگه جوان،
من اهل تحقیقات محلی و اینا نیستم،
یوزر پسورد فیسبوکت رو بزن

.

.

.

مورد داشتیم که رفته خونه دختره ویندوز عوض کرده
دختره گفته اگه میشه مای کامپیوتر رو هم نصب کنید!
اونم گفته اونجوری هزینتون بیشتر میشه ها
دختره گفته: چاره ای نیس،نصب کن

.

.

.

مورد داشتیم که از دختره پرسیدن قدت چنده؟
گفته با کلیپس یا بی کلیپس

.

.

.

مورد داشتیم دختره به علت برودت هوا زیر ساپورتش شلوار گرم کن پوشیده

.

.

.

مورد داشتیم...

.

.
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﻨﻦ

مثہ اینکہ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ

صلوات بفرستین…

.

.

.

.

توی آسانسور بودم یه دختری هم سوار شد

اول ساکت بود بعد گفت: چطوری؟

گفتم: الحمدلله

یه نگاهی به من کرد، هندزفری شو جابجا کرد!

معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه!

هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم:

الحدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله…

.

.

.

پشت چراغ قرمز یه دختره دستش تو دماغش بود

بهش گفتم: خانوم تو اون یکیه!

گفت: اگه خوش شانس باشی تو همینم پیدا میشه!

.

.

.

امیدوارم روزی انقدر فرهنگ سازی بشه که تا دست به کمر کسی زدی

نگه همونجاییو که دست زدی بخارون.

.

.

.

بدی آدم نمک نشناس اینه که

وقتی یاد کارایی که براش کردی میوفتی به خودت بیشتر فش میدی تا اون :|

.

.

.

ناهار دانشگاه مرغ بود

بعد یه قسمتاییش یه جورایی سفت بود که

انگاری مرغه یه بار تصادف کرده بود، واسش پلاتین گذاشته بودن!

.

.

..

پل هوایی ساختن که آدم جونش در امان باشه

ولی شب که میخوای رد شی انقدر سیبیل کلفت اون بالا خوابیده

که اگه از وسط اتوبان با چشم بسته رد بشی سالم تر میرسی مقصد :|

.

.

.

لطفا متن زیر را طوری بخوانید که انگار یک وزنه صد کیلویی روی سینه تان قرار گرفته

یا درحال زور زدن واسه اجابت مزاج هستید:

آره لعنتی تو خیلی پستی بگو بگو من برات چی بودم یه لعنتی آشغال کثافت؟

تبریک میگم شما الان یک رپر هستید :|

.

.

.

خوش بحالتون آهنگای سیاوش و ابی میره تو مغزتون

و هی تکرار میشه ناخودآگاه

من چند روزیه درگیرِ

“شیر خشک براش بِگِرِفتی؟ بِگِرِفتم”

هستم..!!

.

.

.

دختر بچه:دوسِت دارم

پسر بچه: مثل آدم بزرگا؟!

دختر بچه: نـــــــه…راستـــــــکی..!

.

.

.

دیشب با نونوایی محلمون دعوام شد

بهش گفتم: جواب ابلهان خاموشی ست

در جا جواب داد: پس خفه شو :) )

.

.

.

سلامتی دختری که وقتی دل بست تا آخرش در رو روی همه بست

کصافت در رو رو خود منم بست :| روانی درو وا کن منم :|

.

.

.

فکر کنم رمز موفقیتمو ۳ بار اشتباه زدم قفل شده!

.

.

.

خدایا این شادیو از این سایت نگیر

نیلو و نغمه و یگانه و مهدی هم همینطور…!

یه سما و رویا هم هست که خیلی خوبن!

اینارو هم نگه دار

آمــــــین

.

.

.

یه پسر۱۲ ساله پست گذاشته:

امروز دستِ عشقم را در دستِ دیگری دیدم…

از عشق متنفرم و دیگر عاشق نمیشوم

کسی میدونه دسته ی پلی استیشن این بچه کجاست!؟

 

مورینیو:مقابل وستهام نمایش خیلی خوبی داشتیم

مورینیو:مقابل وستهام نمایش خیلی خوبی داشتیم


ژوزه مورینیو، سرمربی چلسی، از اینکه تیمش توانست به راحتی با سبک بازی وستهام کنار بیاید و 2-0 پیروز شود، ابراز خشنودی ‏کرد.‏


 

به گزارش "ورزش سه"، مورینیو که سال گذشته و پس از تساوی بدون گل مقابل وستهام، سبک بازی این تیم را قرن نوزدهمی ‏توصیف کرده بود، این بار شاهد یک نمایش برتر از شاگردانش بود که با پیروزی 2-0 به پایان رسید.‏
او به خبرنگاران گفت:" ما مقابل یک حریف دشوار، نمایش خیلی خوبی داشتیم. حتی وقتی به گل رسیدیم، باز هم کنترل بازی را در ‏اختیار داشتیم. در آخرین دقایق بازی، آنها یک حرکت فوق العاده توسط آمالفیتانو داشتند. ما کمی خوش شانس بودیم که گل نخوریم اما ‏در مجموع از سبک بازی تیمم مقابل یک حریف دشوار که دفاعی هم بازی می کرد، خیلی راضی ام.‏
ما با سبک بازی مستقیم آنها خیلی خوب تطبیق پیدا کرده و بازیکن خطرناکی مانند اندی کارول را مهار کردیم. تیم در شرایط باثباتی ‏است. ما نیمکت خوبی داریم و وقتی بازیکنی را به زمین می فرستیم، می تواند آنچه نیاز داریم را به بازی تیم اضافه کند. من واقعا ‏راضی هستم. ما خیلی خوب کار کردیم."‏