گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

جریمه 30 میلیونی برای سربازان فراری

یک عضو کمیسیون تلفیق لایحه بودجه سال 94 از تعیین تکلیف این کمیسیون برای سرباز فراری‌ها و تعیین جریمه 30 میلیون تومانی برای سربازان فراری 30 سال به بالای مجرد خبر داد.

غلامعلی جعفرزاده در گفت‌و‌گو با ایسنا، با اشاره به بررسی موضوع سرباز فراری‌ها در جلسه عصر روز یکشنبه کمیسیون تلفیق خاطرنشان کرد: مشکلی در کشور به نام سرباز فراری وجود دارد؛ این‌ها افرادی هستند که بالای ده سال از موعد خدمت‌شان گذشته و خدمت سربازی انجام نداده‌اند و حداقل سن آن‌ها هم سی سال است. از طرفی آن‌ها به درد نظام وظیفه هم نمی‌خورند و نمی‌شود آن‌ها را اجباری به سربازی برد.

وی افزود: این‌طور هم نیست که همه کسانی که سربازی نرفته‌اند سرمایه‌دار بوده‌اند، برخی هم اقشار متوسط و پایین هستند و بعضی از آن‌ها از قوم و قبیله‌هایی هستند که زود ازدواج کرده‌اند و نتوانسته‌اند به سربازی بروند.

وی با تاکید بر این‌که «بحث فروش سربازی مطرح نیست» تصریح کرد: این افراد باید جرائمی پرداخت کنند که بتوانند از برخی تسهیلات شهروندی مثل انجام کار اقتصادی، داشتن دفترچه بیمه و برخی مسائل این‌چنینی استفاده کنند اما حتی در صورت پرداخت جریمه از برخی حقوق دیگر مثل کاندیداتوری شورای شهر، نمایندگی مجلس و استخدام دولت محروم خواهند بود.

این عضو کمیسیون تلفیق مجلس با بیان این‌که «رها کردن سربازان فراری و داشتن برخورد قهری نتیجه نمی‌دهد» یادآور شد: عاقلانه‌ترین کار این است این افراد فراخوانده شوند و از آن‌ها جرائم نقدی اخذ شود در این صورت کارت قرمز سربازی به آن‌ها داده می‌شود که در قبال آن از برخی حقوق شهروندی برخوردار می‌شوند.

وی خاطرنشان کرد: به موجب مصوبه کمیسیون تلفیق افراد مجرد بالای سی سال سن که سربازی نرفته‌اند 30 میلیون تومان جریمه می‌شوند و سالیانه 1 میلیون تومان به این مبلغ اضافه می‌شود. همچنین کسانی که روستایی و تحت پوشش کمیته امداد و نهادهای حمایتی بودند و به خاطر فقر نتوانستند به سربازی بروند از تخفیفات 50 درصدی جریمه برخورد ار می‌شوند. همچنین به ازای تاهل دو سال و به ازای هر فرزند شش ماه از سقف تعیین شده کاسته خواهد شد.

نظر امام خمینی درباره ننگ نامه ژنوچای

 

افسران - نظر امام خمینی درباره خیانت نامه ژنو + صوت (معاده گرفتن وام از امریکا برای دربار به قیمت فروش غیرت ملت)

 

 

این سخنرانی امام خمینی بعد از توافق مسئولان دولت وقت (زمان پهلوی) و قبول قانون کاپیتولاسیون ایراد شده و امام ناراحت این هستند که چرا آنها آبرو و شرف مان را **برای گرفتن مبلغی دلار آنهم بصورت وام با درصد بالا **که هیچ گاه برای مردم مظلوم خرج نشد فروختند ...


من تاثرات قلبی خودم را نمی توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است؛ این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیده ام خوابم کم شده است. ناراحت هستم، قلبم در فشار است. با تاثرات قلبی روز شماری می کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید.

ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کرده اند، عزا کردند و چراغانی کردند، عزا کردند و دستجمعی رقصیدند. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی کردند، پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم این چراغانی ها را منع می کردم، می گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند، بالای سرخانه ها بزنند، چادر سیاه بالا ببرند.

عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند.
قانونی در مجلس بردند؛ در آن قانون اولا" ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیا الحاق کردند به پیمان وین!

صحبت هائی کردند لکن مطلب را گذراندند، با کمال وقاحت گذراندند، دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد.

منبع:
www.asriran.com/fa/n 

دانلود صوت مربوطه امام خمینی:
www.afsaran.ir/media



مسجد چشمنوازجورجیر

مسجد چشمنوازجورجیردر محله حکیم اصفهان، در ضلع شمال غربی مسجد حکیم، با سردر آجری زیبایی مانندپرده‌ای خیال‌انگیز در پیش دید‌گان آدمی به چشم‌نوازی برخاسته و در هر گوشه‌اش نقشی از خاطر کمال‌طلب آدمی را به تصویر کشیده است. مسجدی که کار ساخت آن در دوره وزارت «صاحب اسماعیل عباد» وزیر مویدالدوله و فخرالدوله دیلمی در نیمه دوم سده چهارم هجری قمری به پایان رسید و در پی حمله خانمان‌سوز مغول به ایران، بجز همین سردر، بقیه ویران شد. سردر با شکوه به عنوان نمونه‌ای عالی از هنر معماری دوران دیلمی، تنها بازمانده مسجد جورجیر است که برایمان به یادگار مانده است.  سردر جورجیر یکی از قدیمی‌ترین بناهای تاریخی دوره دیلمی و نمونه بارز آجرکاری و گره سازی به سبک رازی از آن دوره است و قدیمی‌تر از گنبد تاج‌الملک در مسجد جامع عتیق اصفهان به عنوان نمونه‌ای از هنر آجرکاری با سبک رازی از دوره سلجوقیان است. این سبک که از ری برخاسته، مبنی بر استفاده از آجر در ابعاد کوچک برای ایجاد نقوش مختلف هندسی در کالبد بنا و تزیین چشمگیر آن بوده است. در سردر جورجیر، هنر آجرکاری در بخش‌های سازه‌ای و تزئینی به قوت و استادانه در دل یکدیگر به کار رفته است.نقوش یگانه به‌کار رفته در سردر جورجیر آمیخته‌ای است از طرح‌های خطی هفت شاخه، کتبیه های کوفی، طرح‌های گل و برگ، شمعدان‌های سه‌شاخه، نقوش پایه شمعدان، نقش لاله‌گون، طرح‌های هندسی، نقش‌هایی شبیه حروف عبری و پهلوی، شمسه هشت، درخت و  پرنده، غنچه‌های محدب، نقوش گیاهی بال‌مانند، تزیینات زنجیری، شمعدان هفت شاخه، و گل‌های سه‌پر لاله‌مانند که هر یک هماهنگ با دیگر نقوش در جای خود نشسته‌اند.شاخص‌ترین ویژگی سردر جورجیر یک قوس شکنج یا کنگره‌ای بزرگ یازده‌پر بر فراز آن است که در نوع خود بی‌نظیر است و پشت‌بغل‌های آن با نقوش چلیپای ایرانی تزئین شده است. نمونه‌های کوچک‌تری از این کمان شکنج را با پنج‌پر بر فراز دو تاق‌نمای کوچک‌تر در دیواره‌های جانبی سردر می‌توان دید که در بالا و پایین شبدری پنج‌پر آن‌ها، نقوش شمسه هشت و نقوش شبیه حروف الفبای پهلوی و عبری به کار رفته است که نشانه‌ای از توجه سازندگان بنا به نمادهای ادیان گوناگون است.  از کتیبه سردر دیلمی جورجیر که به خط کوفی گچ‌بری شده بود.از پایین تا بالای فرورفتگی دیوار سمت راست بیرونی سردر، پنج جفت نقش شمعدان‌مانند تکرار شده است که در بالای هر هفت نقش شمعدان، کتیبه ای مستطیل شکل دربرگیرنده عبارات قرآنی به خط کوفی دیده می شود. در هر نقش شمعدان مانند، در طرفین یک شاخه اصلی، سه جفت شاخه با زاویه شکست 90 درجه بر روی هم جاگرفته و لبه بالایی شاخه‌های دوم و سوم با گردشی نرم به بیرون خمیده شده است.ر پایین دیوار بیرونی چپ سردر، نقش دو جفت پرنده در دو ردیف (چهار پرنده) به نشانه چهار پدیده طبیعی نماد زندگی در فلسفه ایران باستان، در زیر یک درخت به چشم می خورد که به نظر می رسد تکرار نماد درخت زندگی و الهام گرفته از معماری ایرانی پیش از اسلام به ویژه معماری دوران هخامنشی و ساسانی باشد. یکی دیگر از نقوش جالب توجه دیوارهای جانبی، نقوش گیاهی تداعی کننده بال شاهین، پرنده نماد قدرت در ایران باستان و همچنین یادآور نماد فروهر است.در دو طرف بالای درگاه ورودی و داخل نیم‌گنبد، دو پیلپوش متقارن پوشیده از نقوش گیاهی و هندسی هستند. این بنا در ۱۳۱۳ش به شماره ۲۲۳ به ثبت آثار ملی رسید

اپلیکیشن Lightroom از ادوبی به اندروید رسید

LightRoom به عنوان یکی از ابزارهای حرفه ای ویرایش تصویر ادوبی است که چندی پیش برای کاربران iOS در دسترس قرار گرفته بود. در این برنامه، ویرایگشر ساده و در عین حال کاربردی گنجانده شده است که امکانات ریز و درشتی را به کاربران ارائه می دهد.

 

جای خالی نسخه اندرویدی این اپلیکیشن مدتی بود که در فروشگاه حس میشد و حالا کاربران این سیستم عامل می توانند آن را در تلفن خود در دسترس داشته باشند . این برنامه مختص تلفن های اندرویدی بوده و مناسب صفحات بزرگ تر نظیر تبلت ها نیست.

شرکت ادوبی می گوید نسخه تبلت این نرم افزار در حال طی کردن مراحل ساخت خود است. با توجه به کاربرد بالای اینگونه برنامه ها در صفحات بزرگ نظیر تبلت بیشتر است، ارائه نسخه موبایلی در قدم اول کمی عجیب و غیرمنطقی به نظر می رسد.

 

 

 

 

 

این برنامه با تلفن هایی با فناوری اخیر نیاز دارند ؛ سازگاری Lightroom با نسخه ۴.۱ به بالای اندروید بوده و به CPU چهار هسته ای با قدرت 1.7 گیگاهرتز نیاز دارد. همچنین این برنامه به حدود ۸ گیگابایت فضای خالی جهت اجرای بی دردسر و کاربرد خوب خود نیاز دارد.

این برنامه با قیمت رایگان در فروشگاه گوگل پلی جا خوش کرده است و همچنین امکان اشتراک 10 دلار در ماه برای کابران حرفه ای تر جهت بهره از امکانات بیشتر وجود دارد.

نسخه اندرویدی این برنامه با iOS تقریبا مشابه بوده و امکاناتی نظیر دمای رنگ ها، های لایت و کنتراست در آن دیده می شود. جهت دریافت برنامه از فروشگاه به اینجا مراجعه کنید. به کاربران تبلت های اندرویدی نیز این نوید را می دهیم که به زودی نسخه مربوط به دستگاه آن ها به فروشگاه خواهد رسید.

 

هنوز زمین-گیر نشدم ...


 


 


 

  هنوز زمین-گیر نشدم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  - توکه بهتر از همه می دونی اون موقع ها حالم به این بدی نبود. کم کم خراب شد. طوری که حتی از کار کردن منع و از شرکت تعدیلم کردن، بهتر بگم یه جورایی می خواستن با احترام بیرونم کنن، ولی اینقد دوندگی کردم که تبدیل شد به بازنشستگی، بیست سال عمرکمی نبود برای اون خراب شده تا اینکه قبول کردن به ازاء همین بیست سال ، هرماه چیزی به حسابم واریز کنن اما با گرونی این روزا، مث یه گوله برف تو تابستون می مونه، الان هم بزرگترین مشکل من تهیه دواست اونا بیماری منو جز بیماری خاص قلمداد کردن و داروهاش بندرت گیر میاد. خواستم بهش حالی کنم بی انصافی که نامی از مریم گفته نشه این شد که پرسیدم :
- خب مریم کمکت می کنه، می دونم که همش دنبال دوا می چرخه که بی رحم یهو گفت:
- زکی مریم! چه امام زاده-ای، کور می کنه شفا نمیده، بیشتر دوس داره بره بیرون بگرده و خوش باشه تا دوا ها رو پیدا کنه ! بدت نیاد نمی دونم چه مرگشه با من همکاری نمی کنه، زن هم اینقد بی توجه! جان تو نه جان
خودم ، منو رها کرده رو تخت به امون خدا ، همه زنا همین طورن فقط شوهرای ُسر مور ُو گنده میخوان یه ذره که بهشون نرسن ولشون می کنن، این یکی هم مث بقیه ...

 خون خونمو خورد. هیچی نگفتم، گفتم بزار اینقد زر بزنه تا خودش خسته شه ، مریم رو زیر چشمی نگا می کردم داشت تو اون اتاق یه چیزایی جمع جور می کرد. اصلا تو این مدت که من اومده بودم یه لحظه هم نیومد کمک حال این بدبخت باشه، بعد دیدم زل زد به چشام گفت:
- می شه محبت کنی یه چکه آب بریزی تو حلقم تا مریم نیومده.
- چی گفتی؟ چرا تا مریم نیومده!
- چون قاشق قاشق آب میده آرزوی یه قلپ آب خوردن درست وحسابی برام شده یه آرزو! 
- عجب ! آب کجاست؟ 
- اونا پشت سرت، آب معدنی رو میگم. 
- دیدم، اما چرا تو یخچال نمی زاری؟ 
- زیاد نباید سرد باشه. 
- درسته ، خب لیوانت کو؟ 
- لیوان نمی خواد سرش رو بگیر تو دهنم قطره قطره خودش میره. 
دیدم قلپ قلپ می خوره، ترسیدم، یه چکه آب شد نصفه بطری، بشوخی گفتم :

 مگه می تونی بری بشاشی، گفت " شلنگ به اش وصله، سر خود خارج میشه" نگاه کردم زیر تخت دیدم راست میگه، بعد با قیافه رنگ پریده وصدای بم گفت : 
- ببین تو رو خدا ببین، انگار نه انگار که من افتادم اینجا، که افتاد به سرفه کردن و خلط خون بعد دوباره شروع کرد : «بخدا بی رحمی هم حدی داره، بعضی وقتا بهش شک می کنم، هر روز بیرون! هر روزبیرون»!

 که بلافاصله حرف جفنگش رو قطع کردم پرسیدم:

 - منظورت چیه؟ شک به چی! 
- هیچی! هیچی! 
حرفشو خورد وادامه نداد ... با خودم گفتم، مرتیکه عوضی زل میزنه به چشام چرت وپرت می بافه اصلا چی از جون مریمم می خواد این که دیگه بدبخت شد. به حضرت عباس همچی می خوام بزنم زیر فکش که از آب خوردن هم بمونه، خبر مرگت بمیر بزار مریم راحت بشه، قتل نکرده که اومده زن تو بیشعور شده، که شنیدم  " ببینم الان تو می دونی مریم کجاست" با تغیر گفتم چکارش داری؟ گفت : پشتم زخم شده باید بیاد یه ذره کمرم رو راست کنه کمی پشتم هوا بخوره، گفتم، خب من که هستم راست می کنم ، گفت زحمتت میشه، همین موقع مریم اومد دید دارم کمکش می کنم گفت: توزحمت نکش کار خودمه، می دونم چه جوری راستش کنم بعد مدت کمی که پشتش هوا خورد. دوباره رو کرده به مریم و گفت- مریم خانوم گذشته رو فراموش کن اشتباهی صورت گرفته، می-دونی که دست خودم نبود عصبی شده بودم، حالا اگه ممکنه زحمتی نیست قرصامو بده بخورم بخوابم، اونم دادش، دیدم خوابید به همین راحتی، درست شده بود عین بچه ها، لااله الا الله آدم از کجا به کجا میرسه فقط یه پستونک کم داشت درست شبیه بچه قنداقی ، مریم رو کرد به من و گفت: شام اینجایی یا میری گفتم، نه باید زود برگردم پیش بچه هام، گفتش " درست میگی نباید بچه ها رو چشم انتظار گذاشت" رفت آشپزخونه سراغ کارای آشپزیش من هم رفتم پیشش و پشت میزنشستم، دیدم برام پیش دستی میوه با سیب وخیار وشلیل و یه استکان کمر باریک چای با نعلبکی شاه عباسی که بیشتر از قند، نقل تویقندون گل سرخی بود، آورد. بعد رفت، اهنگ قشنگ سیمین غانم رو گذاشت که می خوند... بگو ای مرد من ، ای از تبار هر چه عاشق، بگو ، ای در تو جاری خون روشن شقایق، بگو ای سوخته ، ای بی رمق، ای کوه خسته ... والا اخر، همین طور که گوش می دادم، گفتم : با داروها، چه می کنی گفت " مشکل دارم بعضی وقتا تا ناصر خسرو باید برم از بازار آزاد تهیه کنم" یه لحظه بوی پیاز سرخ شده رفت توی دماغم نمی دونم چرا هوس سیر داغ آش رشته کردم، اومد روی صندلی روبروی من نشست، رنجور وُ دل مرده و عصبی که سعی می-کنه موهای بلند قرمز رنگ خود را با سنجاق سر، بالای سرش جمع کنه وتنها همین رنگ مو روح زنده ای بود که می شد در او دید. گاه گاهی هم بی اختیار گوشه لبش روگاز می-گرفت چیزی شبیه به تیک عصبی، روزگار با او خوب تا نکرد. وزمان هم به نوعی او را سر کار گذاشت وتمام رویاهای قشنگ اورا نیمه تمام باقی گذاشت. پرسید : کی اومدی؟
- تازه رسیدم، یه مقدار کار تعمیراتی شرکت رو باید انجام بدم وبرگردم گفتم قبل ازهر کاری اول بیام تو رو ببینم.

 _ کار خوبی کردی، دلم برات تنگ شده بود. زنت چطورخوبه؟ 
- همه خوبند سلام دارن، تو خوبی از خودت بگو بهتر شدی؟

 ناگهان در این لحظه با حالتی عصیان زده ودرمانده به هق هق افتاد. چهره اش کاملا بی شکل شد وقطرات اشک از میان انگشتانش بیرون غلتید حالا این من بودم که تمام غم عالم خورد تو سرم، فکر نمی کردم درد گذشته اینقد براش درد ناک باشه، گفتم " دیگه کاری که شده فراموش کن" گفت:

- چه جوری منم یه زنم خیلی چیزا برام شده یه آرزو، اما مگه میشه، تو که نمی-دونی برای یه زن چقد مادر شدن مهمه ، بی رحم ، وقتی سه ماهه حامله بودم لگد زد زیر شکمم که هم بچه سقط شد هم خودم چون دیگه نمی تونم حامله بشم ... خواستم ساکتش کنم گفتم : «حالا دیگه باید خونسرد باشی، می بینی که بدبخت افتاده روی تختخواب همون موقع که اون اتفاق افتاد بهت گفتم اخلاقش مث سگ می-مونه ازش جدا شو، نگفتم؟  گفتم که، امّا توگفتی چی، گفتی، نمی تونم، نگفتی؟ خب قبول کن هر تصمیمی عواقبی داره». همین طور که با پشت دستش اشکای صورتش رو پاک می کرد گفت:
- می دونم می دونم درسته، تو گفتی ولی دوسش داشتم نمی دونم چرا بعضی وقتا اخلاقش نحس می شد، گفتم خوب میشه، ولی نشد که نشد تازه هرچه پا به سن میزاره بدترهم میشه همش چرت وپرت به من میگه، الانم که بدبخت داره زجر می کشه، دکترا جوابش کردن فقط از خدا می خوام از سر تقصیرش بگذره، بد جوری منو عقیم کرد. بزرگترین اشتباه من این بود که دیر فهمیدم با احساسات نمیشه شرط بست ولی تو ناراحت من نباش از پسش بر میام، درسته که زمین خوردم امّا هنوز زمین گیرنشدم.
گفتم " می دونم ، با روحیه قوی تو آشنایی دارم".

 همین طور که با استکان کمرباریک چایی، بازی بازی می کردم چشمم نا خوداگاه افتاد به طاقچه اتاقش، چقد زمان زود گذشت، چقد زود. وچه اتفاقاتی ...هنوز قاب عکس خانوادگی ما بالای طاقچه اش خودنمایی می کرد من و مریم با خدابیامرزآقاجون ومامان ، آبجی مریم سه ساله و من پنج ساله ... 

 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی