آیه 175 - 172:
الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ ۚ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ «کسانی که پس از زخمها و جراحتهایی که به آنان رسیده بود دستور خدا و پیامبر را اجابت کردند، برای کسانی از آنان که نیکی کردند و تقوا پیشه نمودند، پاداش بزرگی است».
الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ «کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم بر ضد شما جمع شدهاند، پس، از آنها بترسید، ولی (این امر) ایمانشان را افزود و گفتند: خدا ما را کافی است و او بهترین سرپرست است».
فَانقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ «پس آنها با نعمت و بخششی از جانب خدا بازگشتند، و هیچ آسیبی به آنان نرسید، و خشنودی خداوند را به دست آوردند، و خداوند دارای فضلی بزرگ است».
إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ «آن شیطان است که دوستانش را میترساند، پس، از آنها نترسید و از من بترسید اگر مؤمن هستید».
رهبر انقلاب اسلامی، با تشکر فراوان از پیروزیها و مدال آوری ورزشکاران در بازیهای آسیایی و پاراآسیایی، شناخت افتخارات ملی و همچنین وجود روحیه افتخار ملی در یک ملت را زمینهساز حرکت بهسوی افتخارات بزرگ برشمردند و گفتند: اینکه یک جوان ورزشکار، قهرمانی خود را به ملت تقدیم، و احساس خرسندی و افتخار را به درون دلهای مردم منتقل میکند، اقدام بسیار با ارزشی است. ایشان محبوبیت ورزشکاران و قهرمانان را زمینهساز الگو شدن آنان در میان جوانان دانستند و گفتند: هر حرکت خوب قهرمانِ ورزشکار، موجب تکثیر میلیونها حرکت خوب و رواج خیر در جامعه میشود.
سید را بیابید ... سطح مسابقه خیلی بالاس ... جایزه هم داره
شاهکار
به ابوسعید ابوالخیر، گفتند :
فلانی شاهکار می کند، چرا که قادر است پرواز کند.
گفت: این که مهم نیست، مگس هم می پرد.
گفتند :فلانی را چه می گویی؟ که روی آب راه می رود!
گفت:اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار ﺭا می کند.
گفتند :پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت: این که در میان مردم زندگی کنی، ولی هیچ گاه به کسی زخم زبان نزنی،
دروغ نگویی، کلک نزنی و سوءاستفاده نکنی، این شاهکار است.
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ " ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎفی است ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ .
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﻱ "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ " ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎفی است به همدیگر "ﺁﺯﺍﺭ "
ﻧﺮﺳﺎنیم .
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭا "ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎفی است ﺑﻪ " ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮﺩ ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ .
ﺣﺘﻲ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺩﻭﺳﺖ "ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ،
ﻓﻘﻂ ﮐﺎفی است " ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ .
ﺁﺭﻱ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، * شاهکار *است.
آقای فراشیانی دهیار فراشیان پس از خوش آمد گویی خدمت این عزیزان بیشترین مشکلات بهداشتی روستا را
که مورد نظر مردم بود چنین اعلام کردند:
مشکل آب شرب روستا
مشکل دکتر سیاری که در روزهای یک شنبه هر هفته که فقط جهت ویزیت بیماران هدف صورت می گیرد
مشکل اورژانس سبزوار به علت واکنش کند در رسیدن به صحنه حادثه
عدم جواب گویی پزشک شیفت در ساعات غیر اداری در مراکز بهداشت
دور بودن فراشیان از بیمارستان مرکزی-جغتای- و متاسفانه اتفاقات غم انگیز در رساند بیماران به بیمارستان
در ادامه آقای دکتر اسلامجو به بررسی مشکلات پرداخته و گفتند که مشکل آب شرب را پیگیری خواهند کرد و اگر لازم باشد از طریق مراجع قانونی جهت رفع این مشکل اقدام خواهند نمود.
در مورد اورژانس نیز گفتند در صورت تعلل بیشتر از 5 دقیقه در رسیدن به محل مورد نظر خواستار اعلام کتبی این مشکل جهت برخورد با افراد خاطی شدند
در مورد دکتر سیاری نیز قول مساعد دادند که در روزهای مراجعه کلیه عزیزان مراجعه کننده توسط دکتر ویزیت شوند
در مورد پزشک شیفت نیز اعلام کردند که پزشک تا ساعت سه و نیم هر روز در مطب باید جواب گو باشد در غیر این صورت برخورد قانونی صورت خواد گرفت.
یکسال بعد .. از بخت بد ما هر چه نوشته بودیم درست از آب درامد و باز کاسه و کوزه سر ما شکست گفتند : «هم حسابدار دانشگاه و هم شما به اعتبار دانشگاه خدشه وارد کرده اید»!! گفتم «او دزدی پیشه کرده و من حادثه را پیش بینی کردم مرا با او چه نسبت !» گفتند:« او اگر دزد است تو هم جاسوسی و هم تسوجی و هم رفیق و شفیق پروین اعتصامی این جرم دوم و سوم تو را بس است !! مگر تسوجی بودن جرمش کم است!؟» کار از کار گذشته بود ، دیدم حرف عیال حق است و خفه خون گرفتم اما در عوض هنوز هم که هنوزه دارم ثمره و میوه ان مقاله ها را می چینم ! برای همین این روزا سرم شلوغ است و دارم واحد های مردودی ام را پاس میکنم!!
خلاصه بعد از این همه دردسر نشستم و فکر کردم و کلاهم را قاضی کردم . گفتم : چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی؟ پس چه کنم چاره کنم؟
آستین ها را بالا زدم و از چند گرگ باران دیده مشاوره گرفتم انها به اتفاق گفتند: که ایراد در نوشتن و گفتن تو ست نه کردار ایشان ! تو باید فوت کوزه گری زیبا سخن گفتن را بیاموزی! تا گرفتار غضب و عصیان "استاد و شهریار و شهردار " نشوی !! و من چنین کنم و با شما به طنز و ایهام و کنایه سخن گویم تا چه پیش اید و چه مقبول افتد، پس
بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن
میگویند درویشی خری داشت روزی خسته از راه سفر به خانقاهی رسید ، الاغش را به خادم سپرد و وارد خانقاه شد، درویش هایی که در خانقاه زندگی میکردند خیلی فقیر و گرسنه بودند . پنهان از صاحب الاغ ، خر را فروختند و با پول ان غذا خریدند . دور هم نشستند و صاحب الاغ را هم بر سر سفره شان میهمان کردند . انچه با پول الاغ خریده بودند خوردند و اشامیدند و پس از غذا با شور و شوق ،ضرب به دست گرفتند و نواختند . درویش ها به شوق امدند و مشغول "سماع" شدند در ان حال با یک صدا می خواندند: "خر برفت و خر برفت و خر برفت"
صاحب الاغ هم بی خبر و غافل از همه چیز همصدا با دیگران می خواند :"خر برفت و خر برفت و خر برفت"
صبح شد، درویش ها یک به یک رفتند و درویش اماده سفر شد از خانقاه بیرون امد ولی خر را ندید از خادم، سراغ خر را گرفت خادم گفت : «شب که شد درویش ها به من حمله کردند و به زور خر را گرفتند و بردند و فروختند»
صاحب الاغ گفت : «خر را به تو سپرده بودم لا اقل می امدی به من می گفتی»
خادم گفت : «امدم که بگویم دیدم خودت مثل آنها آواز سر داده ای که خر برفت و خر برفت و خر برفت . و فکر کردم خودت از همه چیز آگاهی و خر را بخشیده ای !»
صاحب الاغ بر سر زد و روی زمین نشست و گفت : «آنان می خواندند و من هم سر ذوق آمدم و بی انکه بدانم چه می گویند با انان همصدا شدم !»