شرمنده به خدا خیلی درگیر خودم و زندگی شدم و اینکه نت خونه قطع بود و با گوشی هم اصلاً حوصله نداشتم
نمی دونم از کجا شروع کنم و براتون بنویسم شاید چند روز طول بکشه و شما هم حوصله خوندن نداشته باشید
دوران بارداری من خیلی با استرس گذشت دوست نداشتم بیام و از استرس هام براتون بنویسم چون می دونم روزی همه شما مادر خواهید شد و بهتره مطالبی که زیاد خوشایند نیست و نخونید
ولی خدا شکر همه چیز به خیر گذشت البته پسرکم 20 روز زودتر از تاریخ زایمان به دنیا اومد یعنی 37 هفته با وزن 2900 و قد 49cm و دور سر 35cm خدا رو شکر سالم و الان هم 4 ماه و 15 روزه شده
زایمان سختی هم داشتم با اینکه سزارین شدم ولی .............. بگذریم
برای همتون دعا کردم و از خدا خواستم همه شما گرفتار این روزهای بی استراحت بشید روزهایی که اصلاً وقت نمی کنید به خودتون برسید و دائماً در حال شیر دادن و پوشک عوض کردن باشید
دوستون دارم
مــن اینجا را دوست دارم؛ به چند دلیل: یکی اینکه اینجا با «کلمه» با شما صحبت میکنم. در واقع، اینجا واسطه بین من و شما، الزاما «کلمه» است. کافه چای کوفسکی، فوتوبلاگ نیست. فیسبوک نیست، توئیتر نیست، یک صفحه ساده است -مثلا شکل یک فایل Word- برای آنکه چیزکی بنویسم و شما آن را بخوانید. در واقع اینجا، «خواندن» است که اصالت دارد، نه «دیدن».
دوم اینکه اینجا را به خون جگر سر پا نگه داشتهام. بسیاری شده که حوصله نوشتن نداشتهام، انگیزه نداشتهام، اصلا دل و دماغی نبوده که بخواهم چیزی بنویسم و دست آخر، کسی کامنت گذاشته که: «آپدیت نمیکنید؟» در چنین شرایطی، کوشیدهام بر فراخناکی روحم فائق آیم. غالبا دست بردهام به کیبورد و چیزکی -ولو کوتاه- نوشتهام و گذاشتهاماش روی این صفحه.
دیگر آنکه اینجا را افرادی میخوانند که دوستشان دارم. دوستانی دیده و نادیده دارم که پیگیر مطالب این صفحهاند و آن را در فیدریدرهاشان وارد کردهاند و گاهی وقتها، در شبکههای اجتماعیشان، به مطالب اینجا لینک میدهند. دوستانی که گاهی وقتها، بیرحمانه شلاق نقد آخته میکنند و گاهی وقتها به لطف، این صفحه و نویسندهاش را مینوازند. دست هر دو گروه را میبوسم.
پس، اینجا باید به همین شکل باقی بماند؛ اقلا برای من. میکوشم که همچنان سرپا نگاه دارمش و گاهی، خردهیادداشتی بنویسم و بگذارمش اینجا. جدای از این صفحه، گاهی وقتها در اینستاگرام هم عکسی میگذارم. عکسهایی که همچنان در زمان انتشار، پیوندش را با «کلمه» حفظ میکند. آنجا، هیچ ارتباطی به اینجا ندارد، گرچه نقاط مشترکی دارند هر دو -از جمله اینکه هر دو را من به روز میکنم- اما در هر دوی این صفحات، عناصر منحصر به فردی وجود دارد: یکی با «کلمه» میکوشد مخاطب داشته باشد و از عکس هم به ضرورت بهره میگیرد، دیگری با «عکس» سخن میگوید و از کلمه، به ضرورت استفاده میکند. توضیح اضافه بس است؛ میتوانید اینستاگرام من را، در این آدرس ببینید:
دوستان عزیزم سلام
خیلی وقته ننوشتم به همین خاطر تصمیم گرفتم با این پست اون خیلی وقت رو تلافی کنم. اول بزارین کمی در مورد مطالب رمزدار بگم که خیلی از دوستان به هر طریق ممکن این رفتارم رو غیرحرفهای دونسته بودن، ولی توضیح داره! این مطالب رمزدار همش در مورد سرمایهگذاری بود و فقط میتونستم اینا رو در اختیار کسانی بزارم که امکان ارتباط باهاشون رو داشتم و هر وقت میخواستم میتونستم بهشون بگم چیکار بکنن. اگه این مطالب در اختیار همه بود و اونا با این مطالب اقدام به سرمایهگذاری میکردن و من نمیتونستم به همشون بگم کی نقد بشن یا از بازار خارج بشن، سودشون میتونست تبدیل به ضرر بشه، واسه همین مطالب رمزدار بودن!
در مورد مطلب جام جهانی نظرات زیادی بود که تاییدشون کردم و قضاوت رو میزارم به عهده خوانندگان وبلاگ، در ضمن باید خدمت نظر دهندگان محترم عرض کنم که من بچه نیستم که مطالب هیجانی بنویسم و در زمینه سیستم و تفکر سیستمی و دیدن آنها در زندگی چیزایی میدونم و وقتی ادعایی میکنم حتما حرفایی هم برای گفتن دارم، ولی به همین اندازه بسنده کرده و ترجیح میدم این مطلب رو در حد یک اعتراض باقی بزارم و بیخیال بقیهاش بشم. کیروش هم میدونم چطور انسانیه! حالا بریم سراغ چیزایی که دلم میخواد در این پست براتون بنویسم.
درست پانزده ماه پیش یعنی مهر ماه نود و دو یک ایمیل به سایت ریاست جمهوری فرستادم و در اون ایمیل مفصل، توضیح دادم: رئیس جمهور عزیز
دودلـــم اول خط نام خـــدا بنــویسم
یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم
همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلــــم امروز دوتـــا بنویســم
ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی است
بخدا خـــود تـــو بگــــو نـــــام کـــــــــــه را بنویسـم
صاحب قبله و قبله دو عزیـزند ولــــــی
خوشتر آنست من از قبله نما بنویسم
آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غـــم نامــه بـــه بیگانه چرا بنویسم
تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصــــــــه درد بــــــه امّیــد دوا بنویســـــم
قلمم جوهرش از جوش و جراحت جاری است
پست باشـــــم کـــــه پَی نان و نـــوا بنویســم
بارها قصـــد خطر کردم و گفتــــی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم
بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد
کـــه من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم
من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را بــــاز همینطور جـدا بنویســـم
شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
بـاز حتـــــی اگــــر از سوگ و عــــزا بنویســم
با تـــو از حرکت دستــــم برکت مـــــــی بارد
فرق هم نیست چه نفرین ، چه دعا بنویسم
از نگاهت، به رویم، پنجره ای را بگشای
تا در آن منظـره ی روح گشــــــا بنویسم
تیغ و تشباد هم از ریشه نخواهد خشکاند
غزلـــــی را کـــه در آن حال و هوا بنویسم
عشق آن روز که این لوح و قلم دستم داد
گفت هـــر شب غزل چَشم شما بنویسم
خلیل ذکاوت