گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

گلچین مطالب فارسی

گلچین مطالب فارسی، دانلود فیلم و آهنگ، اس ام اس جدید، دانلود عکس، بیوگرافی، اخبار ورزشی

یه روز خوب با دوستای خل و چل

قراره مارو ببرن مشهد من و دوستی رفتیم اسم نوشتیم که بریم مشهد.....دلم واسه حضرت رضا خیلی تنگ شده.....

فروز وفاطمه هم میخوان باما بیان،،،،من و دوستی نقشه ریختیم که فروز باما نیاد اخه اخلاقش خیلی یه جوریه.....اصلن کنار نمیایم باهاش ...ولی کلن دخترخوبیه فقط یه اخلاق خاص داره که اصلا فداکار و انعطاف پذیر نیست..... .من یااومدن فاطمه مشکل ندارم فقط یکم خل بازی درمیاره ابرومونو میبره....

امروز داشتیم با دوستی و فروز در مورد مشهد حرف میزدیم دوستی به فورز میگفت که قراره دخترخالش هم بادوستش همراه من و هلنا بیان که یهو من گفتم...وای دوستش غریبه اگه خیلی مثبت باشه چیییی؟؟؟؟؟...کاملا نقشه رو بهم ریختم که فروز هم شروع کرد به گفتن اینکه بهتره با هم بریم اونا غریبن!.......منم خل چل داشتم تایید میکردم که یهو پای دوستی به شدت به پای بنده برخورد کرد و من دوهزاریم افتاد....من منم یه اهاا گفتم که ....خخخخخ...خیلی ضایع شدیم....البته فک کنم فروز نفهمید..... .البته فروز متوجه شرایط غیر عادی و برخورد پای من با پای دوستی و اهای بسیار ضایع و بلندم شد.......خخخخ..زنگ تفریح انقد خندیدیم که دلم درد گفرفت..بیچاره فروز.....خوب به ما چه..اخلاقشو درست کنه.....

زنگ نماز دوستی رفت نماز منم رفتم ادبیات خوندم....و زنگ بعد هم داوطلب درس شدم ... .

روز خوبی بود....فقط دلم واسه نازی میسوزه......دوست ندارم تو منجلاب فرو بره ولی متاسفانه نه به حرفم گوش میده....جمعه تولدش بود..پارتی!.... .شاید توی خیلی خونواده ها پارتی زیاد بد نباشه...بااینکه خونواده من جز اصیل های شهرمونه ولی هنوز پارتی ناپسنده..من نرفتم تولدش ولی وقتی عکسای تولدشو دیدم بسیار ناراحت شدم که دوست دوران کودکیم اینجوری بین اون همه مرد لباس میپوشه...قربون صدقه همشون میره...رابطه داره...درحالیکه نامزدش داره واسش پرپر میزنه!..... .مامانش هم بیچاره داره از دستش دق میکنه و همش ازمن میخاد دخترش رو کمک کنم ولی چه فایده...منم نمیتونم....دخترش حتی جواب منو نمیده....دلم میسوزه که حالا اون همه پسر دوست دارش شدن و من و مادرش دشمنش!,.... اگه دوس پسر سابقش عاشق من بود و هنوز هست به من ربطی نداشتد...من که باعث شکست عشقیش نشدم،حتی یبار هم جواب پسره.رو ندادم... .دلایلش واسه قهر کردن بامن خیلی چرت بود مثل خوشگلی من نسبت به اون..درحالیکه نازگل واقعا خوشگله..و بنظرم صدبرابر بهتر از منه....خیلی چیزا رو نادیده گرفتم مثل زنگ زدنش به مهر،یا ایراد گرفتن از سرتا پای من،،یا پشت سرم حرف زدن،،یا وقتی دوس پسرش عاشق من شد بهم یه چک زد...یا همشون.... اما نمیتونم نابودی دختری که کلی از بچگی باهاش خاطره دارم رو ببینم....نمیفهمم....خدایاااا خودت کمکش کن... .

اون روز که خالم نذاشت شب پیش نازگل بمونم یا اون شب که شوهژخالم کلی از نازگل بد گفت و گفت فلانه بهمانه .. همون روزا من تو دلم ناراحت شدم که چرا باید انقد منو اذیت کنن که نرم خونه دوستم!..من هم طبق معمول مظلوم قبول کردم و نرفتم.... اما الان میفهمم که خالم و شوهرخالم راست گفتن.... .

پسر داییم و پسر خاله هام هم یبار نازگل رو با امین و معین دیده بودن.....یبار پسرخاله هام با aوmدعوا کردن که بینی a شکست  و خیلی با هم بد هستن و مپ اصلن خبر نداشتم....

تابستون نازگل منوتو واتس اپ منو برد تو گروهش که aهم تو گروه بود و من فهمیدم دوس پسرشه....من یکم تو گروه موندم که نازی عکس دونفرمونو فرستاد تو گروه و aهم بسیار علاقمند شده بود منو ببینه و من هم با نازگل دعوا کردم که چرا عکسمو فرستاده و اومدم بیرون از گروه... .

اینا گذشت تااینکه یروز aرو تو خیابون بانازی دیدم و از همون روز aخیلی سعی کرد که بامن دوست بشه و به هردری زد  ... .

بعدا که فهمیدم این aکیه....کلی خندیدم و به یبار که مزاحم شد منم به روش اوردم کیه. و بهش گفتم اگه یبار دیگه مزاحم بشی دماغ خوشگل عملیت دوباره میشکنه!... نمیدونم چرا به حرفم گوش داد!.....بعدا هم رفته بود با نازگل بهم زد و مامانش زنگ زد به مامانم که aدخترتو دوست داره  و همین چرت پرتا....

نازگل که فهمید یه چک خوابوند زیر گوش من،،و فک میکرد بهش خیانت کردم ..منم هیچی نگفتم و فقط با یه اس یکم روشنش کردم...

بعدش هم بخشیدمش ولی نازگل بامن یجوری شده از اون موقع...

aشماره منو داده بود دوستش و مسیرای منو هم لهش داده بود و گفته بوده که بااین دختره ببین مینونی دوست بشی یانه...البته بعدا خودش و کنار دوستش دیدم و گفت که میخاسته ببینه من بدردش میخورم؟چطور دختریم!!!!!..جلل الخالق..مامانم هم اب پاکی ریخت روی دستشون . اما aول نکرد و حتی رفت به بابام هم همه جریانارو گفت....بابام کلی خوشش اومده بود وقتیaبه پدر گفته بود که هلنا رو کلی امتحان کردم ولی همیشه سرش پایین بود اما بابا هم صاف و پوست کمده به aگفته بود که نه کار داری نه سربازی رفتی نه تحصیلاتتو تموم کردی..aبیچاره هم گفته بود که خونه و ماشین  داره..درس هم داره میخونه....سربازی هم میره..ولی بابا حرفش یکی بود ولی وقتی اومد خونه به مامان گفته بود بااینکه وضعشون خوبه ولی دختر به افغانی بدم به طایفهa نمیدم..... .

تا امروز همه چی رو روال بود و فک کردم aپشیمون شده ولی انگار صبح رفته  پیش بابا و گفته که درسشو تموم کرده این ترم و از بعد عید میره سربازی و بعدش هم قراره تو شرکت باباش کار کنه... ولی پدر باز هم قبول نکرده....

میخوام aرو توصیف کنم...قدش حدود دومتر هست چون نازی با کفش پاشنه ده سانتی تا شونش میشد.....من هم قد نازیم....صورت سبزه تیره...ابرو های پاچه بزی...دماغ عملی خخخ که یبار توسط پسرخاله های بنده شکسته شده....خخخخخخ...و طبق شنیده.های من از ش بسیار دخترباز میباشد که باهمشون هم رابطه از نوع عمیییییق داشته...خیلی حرصم میاد که این پسرای هرزه هم دنبال دختر افتاب مهتاب ندیده ان (نه اینکه من خییییلی افتاب مهتاب ندیده ام...جووون عممم)....بسیار زن ذلیل که تو اون مدت کوتاهی که تو گروه بودم بسیار اذیتش کردم و دماغشو هر دو دقیقه به رخش میکشیدم و هرچی ازم میپرسید جوابشو نمیدادم....تو پی وی هم بلاکش کرده بودم باز هم بسیار مهربانانه رفتار میکرد....الان میفهمم چقدر بی ادب بودم...نچ نچ.... 

وقتی واسه پسرخالم مامانم تعریف کرد که aاز من خاستگاری کرده هیشکی نبود پسرخاله هامو جمع کنه..از خنده داشتن میمردن.... .

ولی پسر داییم غیرتی خرکی شده بود و میگفت گه خورده به تو چشم داره

من:برو بابا،

پسر دایی:مبادا باهاش حرف بزنی هلنا

من که داشتم حرص پسرداییو در میووردم

من:به تو چه

پسردایی:,اگه بشنوم باهاش حرف زدی دندوناتو تو هنت خرد میکنم

من:دلم میخاد....هیچ غلطی نمیکنی

پس دایی:خون پسره گردنه تو

من:وای به حالت اگه یه تار مو ازش کم بشه

پسر دایی:چی گفتی؟؟؟؟؟

من:درخالیکه میخندیدم...اخبارو یبار اعلام میکنن

پسردایی:که اینطور.خوددانی

من:قوپی نیا....aمیزنه شت پتت میکنه

پسردایی:غلط کرده....لهش میکنم که به ناموس مانظر داره...

من:/؛)

و دراخر واسش توضیح میدم که شوخی کردم...میگه میدونستم

من....پسردایی.....قوپی اومدن.... خخخخخخخ

من:خو دیگه پاشو برو خونتون....حتما باس بیرونت کنیم

پسردایب:عههههه..

من:بععععله...ورخیز برو..منو از درس وا کردی

من:راستییییییی عشقتووووون خوبن؟

پسردایی:اره..اتفاقا ناهار باهم بودیم

من:تو غلط میکنی به ناموس مردم نظر داری

 

نقبی به دو نامه ، دو دیدگاه !

 زنده یاد آیدین بزرگی : (متن کامل) -  تیم برودپیک 1392

چه کسی است که بتواند جلوی عزم ما بایستد؟ عزم ما از ذره ذره ی وجود کوهنوردان ایران است. عزم ما بی پولی را نمی شناسد، عزم ما خطر را می هراساند، عزم ما نیازی به اجازه ی پشت میز نشینانی ندارد که خود را رئیس و سرپرست می دانند، که خود را تافته ی جدا بافته می دانند، که خود را نخبه می پندارند، که خود را کوهنورد می دانند، که آنان اند که محتاج عزم مایند، که آنان اند که زیر چتر مایند. عزم ما نامه و گواهی و مجوز شورا نمی خواهد. عزم ما ریشه در ذات ما دارد، ریشه در پیشکسوتان ما دارد، ریشه در عمق وجود آنانی دارد که زندگی شان را وقف کوهنوردی این کشور کرده اند. عزم ما عزم جوانی است، عزم پرواز است. عزم ما عاشق است، شکست را نمی شناسد، کارشکنی را نمی فهمد، استهزا را عار نمی داند، طعنه را ننگ نمی شمارد، عزم ما فقط آنجا را می بیند، راس آن ستیغ بلند را.

 می گوییم ما از آن بالا به شما می خندیم، از آن بالا همه صدای مارا خواهند شنید، همه پیام ما را خواهند گرفت. می گوییم این پاداش ماست، این نتیجه ی صبر ماست، نتیجه ی پایمردی ماست، نتیجه ی جرات کردن ماست، نتیجه ی اشکهای ماست، نتیجه ی چند دهه کوهنوردی ماست که شما پایتان را بر گلویش گذاشتید، نمی گذارید بلند شود، نمی گذارید نفس بکشد. ولی ما از آن بالا پا بر گلوی شما خواهیم گذاشت، ما از آن بالا شما را پایین خواهیم کشید،

 . . .

  


رضا بهادرانی :  (متن کامل) - تیم نانگاپاربات 1393

 بنده تا به حال به خاطر خشنود کردن یا ناراحت کردن،سر بلند کردن یا سرکوب کردن فرد یا افرادی و یا ثابت کردن خودم به دیگران قدم از قدم بر نداشته ام چه رسد به اینکه زندگیم را در چنین برنامه ای به خطر بیندازم. همواره با هدف به چالش کشیدن تواناییهای خودم به کوه و کوهنوردی پرداخته ام نه به چالش کشیدن دیگران.همواره سعی کرده ام نیت و انگیزه ام برای اجرای برنامه های کوهنوردی به شکلی باشد که اگر در حین اجرای این برنامه ها اتفاقی برایم افتاد احساس ندامت نکنم یا این احساس که زندگیم را مفت باخته ام و به خاطر حرف یا ذهنیت دیگران جانم را به خطر انداخته ام،به من دست ندهد. مواردی را نیز که پیشتر در خصوص برخوردهای متفاوتی که با این برنامه انجام شده بود را اشاره کردم بیشتر جنبه آسیب شناسی جامعه کوهنوردی کشورمان را داشت نه اینکه گلایه ای از سر دلگیری باشد.

 . . .  

ما زمستان امسال در نانگاپاربات خواهیم بود تا تواناییها و تجربیات خود را در مصاف با طبیعت پر ابهت محک بزنیم.البته به خوبی خط قرمز های خود را می شناسیم و تمام سعی مان را خواهیم کرد که از آن خطوط پا فراتر نگذاریم. به خوبی می دانیم ریسک این برنامه به خودی خود بسیار بالاست،پس مراقب خواهیم بود مبادا با اشتباهات و عملکرد نادرست خود ریسک و خطر آن را بیشتر از اینکه هست افزایش دهیم.البته این بدان معنا نیست که ما از پیش تسلیم شده باشیم و با برخورد به هر مشکل و سختی راه بازگشت را در پیش بگیریم . ما مبارزه خواهیم کرد جانانه هم مبارزه خواهیم کرد. هدف ما رسیدن به ارتفاع خاصی نیست ، هدف ما نهایت تلاش و مبارزه با حفظ ایمنی است. البته مبارزه و جنگیدن ما به هیچ عنوان با کوهستان و طبیعت نیست زیرا به خوبی میدانیم سطح توانایی و نیروی ما هر چقدر هم که آماده باشیم بسیار ناچیزتر از آنست که خود را حریف کوه و طبیعت بدانیم . ما با نفس راحت طلب و آسایش خواه خود می جنگیم که هر گاه از او غافل می شویم و چند صباحی او را به حال خود رها میکنیم ما را به ورطه روزمرگی میکشاند. 

بانویی که تاکسیران برتر پایتخت شد

روز مصاحبه با احترام علی‌نژاد، چشمم با عقلم مدام درگیر بود. عقلم هی می‌زد که زنی تاکسیران روبه‌رویم نشسته، ولی چشمم به کمتر از پست مدیریت برای او رضایت نمی‌داد.

جام جم در ادامه نوشت: این را به خودش هم گفتم که او تعارف کرد و تشکری، ولی وجنات این زن راننده محجبه نه کتمان شدنی بود و نه تعارف بردار. او سال گذشته به واسطه امانتداری و حسن معاشرت با مسافران، جایزه تاکسیران برتر پایتخت را برنده شده که اگر قرار باشد به واسطه خلاقیت هم به او جایزه داده شود، آموزش قرآنی که او در تاکسی اش برای بچه های سرویس مدرسه راه انداخته، بهانه خوبی است.

در پراید زهوار دررفته او و در لابه لای آه و ناله هایی که از بند بند تاکسی اش بیرون می زد، درباره جزئیات زندگی این زن تاکسیران با هم گپی زدیم که ارزش خواندن دارد.

شما یکی از تاکسیران های برتر پایتخت هستید، چرا برنده این جایزه شدید؟

سال گذشته از سازمان تاکسیرانی با من تماس گرفتند و گفتند حتما به سازمان بیا. اما من فکر می کردم این بار هم از همان احضارهای همیشگی است و چون سرم شلوغ بود، مراجعه نکردم. ولی چند بار تماس گرفتند و گفتند حتما باید بروم. روزی هم که رفتم چند سوال از من پرسیدند که کمی عجیب بود. مثلا گفتند شما بودی که چمدان یک مسافر را به او برگرداندی یا این که تا به حال شده با مسافران درگیر شوی. چند روز بعد از این ماجرا هم من را به همایشی دعوت کردند که باز هم نمی دانستم برای چیست که بعد معلوم شد 20تاکسیران تهران را انتخاب کرده اند و من تنها زن تاکسیران برتر هستم که به علت امانتداری و رضایت مشتری جایزه گرفته ام.

جایزه چه بود؟

تندیس، لوح سپاس و دو میلیون تومان پول نقد.

این هدیه باعث شد که تاکسیرانی بهتر از قبل باشید؟

من همیشه سعی می کنم خوب باشم و ذاتا با مردم سازگار هستم، جایزه هم روی رفتارم اثر نداشته.

چند سال است راننده تاکسی هستید؟

هشت سال.

از کدام خط شروع کردید؟

فرودگاه مهرآباد.

چرا آنجا؟

شنیده بودم درآمدش خوب است.

چرا رانندگی تاکسی؟

نیاز مالی باعث شد. چون راننده تاکسی بانوان هستم، امنیتش هم انگیزه دیگرم بود.

خانواده تان مخالفتی ندارند؟

همسرم نه، چون از کارافتاده است و می داند برای امورات زندگی چاره ای جز این نیست. اما پسرهایم بعضی وقت ها اعتراض می کنند.

به چه چیز معترضند؟

به این که کمتر خانه هستم و وقتی هم می رسم آن قدر خسته ام که زود می خوابم.

درآمد راننده های تاکسی خوب است؟

بله، البته بستگی دارد به این که روزی چند ساعت کار کنی و این که خودرویت سرحال باشد.

خودروی شما سرحال نیست؟

نه، مدل 86 است و زهوارش دررفته. نصف چیزی که درمی آورم خرج خودش می شود.

با این خودرو بی جان چقدر درمی آورید؟

تقریبا ماهی 1.5 میلیون تومان، البته ماهی 500 تا 600 هزار تومان خرج خودرو می شود.

اما این مبلغ خیلی کمتر از چیزی است که مردم فکر می کنند. بعضی ها می گویند راننده های تاکسی حداقل ماهی سه میلیون تومان را دارند.

البته میزان درآمد بستگی به میزان کار دارد، ولی اگر یک راننده خانم از صبح تا شب کار کند، در نهایت ماهی دو میلیون تومان درمی آورد. من هم دیگر طاقت کار کردن بیش از این را ندارم، الان ساعت 6 صبح بیدار می شوم و تا 5 و 6 عصر پشت فرمان هستم، ساعت 10 شب هم چشمم خود به خود بسته می شود.

دست به آچار هستید؟

نه، اما چون بارها مکانیکی رفتم و خودرو را تعمیر کردم، تقریبا عیب خودرو را می فهمم، اما خودم نمی توانم تعمیر کنم.

ماجرای رانندگی شما با چادر چیست؛ چرا چادر؟

این طور راحت ترم. حجاب به من امنیت می دهد. یک جور عادت هم است، فکر می کنم بدون چادر همه نگاهم می کنند.

الان می شود گفت تهران را مثل کف دست بلد هستید؟

در فرودگاه که کار می کردم همه جا را بلد بودم، حالا هم محدوده ها را بلدم. الان اما همه کوچه پس کوچه های مناطق 13 و 14 را می شناسم.

چرا از فرودگاه بیرون آمدید؟

ساعت کارش زیاد بود و مجبور بودم زمان زیادی از خانواده ام دور باشم. محیط هم خیلی مردانه بود، لحظه شماری می کردم از آنجا بیایم بیرون.

با هم خطی هایتان دعوا کرده اید؟

اصلا، روحیه جنگجویی ندارم، هر جا هم که موقعیت دعوا باشد از آنجا دور می شوم. اما همه خانم های راننده این طور نیستند و مجادله می کنند و نمی گذارند حرفی توی دلشان بماند.

تا به حال شده از رانندگی کلافه شوید و تصمیم بگیرید دیگر ادامه ندهید؟

بله، گاهی پیش می آید.

چه جور اتفاقی شما را به ته خط می رساند؟

خستگی کار و خرابی خودرو.

در خیابان ها برخورد راننده های مرد چطور است؟

بعضی هایشان حضور ما را تحمل نمی کنند، بعضی ها هم می خواهند زور بگویند.

یعنی از این حرف های پوسیده می زنند که زن ها راننده نیستند؟

بله، گاهی از این حرف ها می زنند، اما خیلی زود پشیمان می شوند.

چه کار می کنید؟ کل می اندازید؟

گاهی بله، مجبور می شوم با آنها کورس بگذارم.

بدترین اتفاقی که تا به حال برایتان پیش آمده چه بوده؟

خدا را شکر بدترین اتفاق در ذهنم نیست. فقط یک بار خودرویم را جلوی خانه پارک کرده بودم که یک خودرو از پشت به آن کوبید و شاسی اش را حسابی خراب کرد. راننده تاکسی فرودگاه هم که بودم بعضی ها سر قیمت بحث می کردند که خوشایند نبود. چند بار هم پیش آمد که مسافرها داخل خودرو با هم دعوا کردند و مجبور شدم آرامشان کنم.

شما که از آن قبیل راننده هایی نیستید که سر درد دلشان با مسافران باز می شود؟

من هیچ وقت سر حرف را باز نمی کنم، اما اگر کسی با من حرف بزند و تشخیص دهم حرف زدنم با او فایده دارد، این کار را می کنم، وگرنه ترجیح می دهم شنونده باشم.

تا به حال آدم های مشهور را سوار کرده اید؟

بله، فرودگاه که بودم چند بازیگر مسافرم بودند؛ بهاره رهنما، افسانه بایگان، اکبر عبدی، سیاوش طهمورث و مریم امیرجلالی.

اینها شبیه آدم هایی که در تلویزیون می بینیم، بودند؟

نه، اصلا. خودشان بودند و البته آدم هایی خوب به نظر می رسیدند.

سر کرایه که چانه نمی زدند؟

چون تاکسیمتر داشتم و تعرفه ها مشخص بود، امکان چانه زدن وجود نداشت.

به نظر ما مسافرها، تاکسیمتر به ضرر مردم است، به نظر شما این طور نیست؟

به اعتقاد من تاکسیمتر به ضرر راننده است، اما به نفع مشتری است، چون شاید مردم مجبور شوند کمی بیشتر از کرایه خودروهای گذری بپردازند، اما امنیت دارند.

می دانید در تهران چند راننده تاکسی خیلی مشهور وجود دارند مثل مهربان ترین راننده شهر، راننده سمند شادی یا تاکسی سبز. اینها را می شناسید؟

نه متاسفانه. ولی می دانم یکی از راننده های تاکسی فرودگاه در مسیر به مسافرانش کتاب می دهد و این کتاب ها را به کسانی که بشناسد، امانت می دهد.

حالا که دانستید چنین راننده هایی در شهر وجود دارند، ترغیب نشدید کاری شبیه آنها بکنید و مشهور شوید؟

بله، دوست دارم کار متفاوتی انجام دهم. البته چون من سرویس مدرسه هم هستم از اول سال تحصیلی امسال یک کار متفاوت را شروع کرده ام و به بچه های داخل سرویس قرآن یاد می دهم.

یعنی همه با هم سوره های کوچک قرآن را حفظ می کنیم و هر هفته یک سوره را تمرین می کنیم. بچه ها هم این کار را خیلی دوست دارند و استقبال می کنند. اگر هم روز شهادت یا ولادت یکی از ائمه و اهل بیت باشد، این موضوع را به بچه ها یادآوری می کنم و درباره این روز با آنها حرف می زنم.

پس هم راننده هستید، هم مبلغ مذهبی؟

اگر بشود این طور حساب کرد، بله.

فکر می کنم راننده تاکسی بودن را دوست دارید، درست است؟

بله، دوست دارم چون منبع درآمد من است.

چه توصیه ای برای راننده های همیشه عصبی و معترض تاکسی دارید؟

کسی که این کار را انتخاب می کند باید صبور باشد، ضمن این که باید بداند بین مسافرها هم آدم خوب پیدا می شود و هم آدم بد و این که اگر کسی بتواند با آدم های بد کنار بیاید، آدم خوبی است وگرنه زندگی با آدم های خوب که هنر نیست.

تاکسیرانی قولی داده که به آن عمل نکرده باشد و حالا به آن دلیل ناراحت باشید؟

با این که اقساط خودرویم تمام شده، ولی هنوز تاکسی به نامم نیست، مشکل از تاکسیرانی هم نیست بلکه از شرکت تاکسی بی سیم بانوان است که بدهکار بانک است و سند خودرو های ما را در رهن نگه داشته. دوست دارم این مشکل زودتر حل شود، چون خودرویم عمرش را کرده و دیگر امنیت ندارد.

قرار نیست مشمول نوسازی شوید؟

الان تاکسی های مدل 83 را نوسازی می کنند، خودروی من که مدل 86 است می ماند برای سه سال دیگر که تا آن موقع باید با آن بسازم.

فکر می کنید تا چه زمانی تاکسیرانی را ادامه دهید؟

تا هر وقت که خدا بخواهد یا تا هر زمان که راه بهتری برایم باز شود.

به نقل از تابناک

قطب های ناهم نام

سلام و فراوان سلام درود و بسیار درود

با یک سایه ی ناراحت قاطی پاتی دیگه در خدمتتون هستیم

این باار قضیه از این قراره که یکی از رفقا برگگشت تو شوخی گفت تو دوشخصیتی هستی ما هم خندیدیم بعد چند دیقه گفت دوقطبی هستی البته عمرا هم تفاوتشونو خودشم نمیدونست بنده خدا خخخخخ همین طوری سر شوخی و مسخره بازی گفت اینکه انقدر رو اینکه نمیدونست تاکید می کنم دلیل داره

هیچی دیگه من هم جدی گفتم دوشخصیتی رو بگو هیچی نمیگم ولی دوقطبی رو نگو اون هم قبول کرد 

قضیه این بود دوشخصیتی رو میدونم ازم دوره و شوخی برداشت کردنش برام اسونه ولی دوقطبی رو هرچند میدونستم از رو مسخره بازی الکی گفته ولی چون یه دوره توهم داشتم که مرضشو دارم بهم برخورد 

الان اگه بره تفاوتشونو بفهمه فکر می کنه من خل و چلم که اون بدتره رو به خودم نسبت دادم =)) (البته صد سال هم نمیره )

ولی خودمونیم من قاطی هستم ولی دیگه دوقطبی نیستم

 

 

رکورد محمد قوچانی!

 

این روزها خبر طرح "ممنوع‌ الفعالیت‌ شدن افرادی که در رسانه‌ها به مقدسات توهین می‌کنند" از سوی حمید رسایی، در رسانه های جریان اصلاحات سر و صدای زیادی به راه انداخته. طرحی که گفته خود رسایی براساس آن وزارت ارشاد ملزم به ممانعت از فعالیت افرادی می‌شود که در رسانه‌های تحت‌اختیارشان بارها به مقدسات توهین کرده‌اند.

مطرح شدن این طرح از سوی رسایی، آن هم بعد از توقیف روزنامه "صدای مردم" این شاعبه را ایجاد کرد که هدف رسایی تنها ممنوع القلم شدن قوچانی بوده است.

اما چرا همه نگاه ها بعد از مطرح شدن این  طرح به سمت قوچانی ختم می شد؟

همه این نگاه ها از آنجا نشأت می‌گیرد که قوچانی به همراه تیمش تا کنون با توقیف ۸ نشریه، رکورددار توقیف در روزنامه‌ها بوده و چندی پیش نیز اشتباهی از همین جنس در روزنامه آسمان و غیرانسانی توصیف کردن حکم الهی قصاص، موجب به محاق توقیف رفتن آسمان شده بود.
قوچانی علاوه بر مردم امروز، پیش از این "همشهری ماه"، "شرق"، "هم‌میهن"، "شهروند امروز"، "ایراندخت"، "اعتماد ملی" و "آسمان" را نیز توقیف کرده بود.

اما این قوچانی کیست؟!

محمد قوچانی فعالیت مطبوعاتی خود با نوشتن یادداشت‌های سینمایی در نشریه محلی "کادح" گیلان آغاز کرد و پس از آن به همکاری با نشریه "گام" پرداخت. پس از آن که برای ادامه تحصیل به تهران رفت، از سال ۱۳۷۴ به همکاری با نشریه "عصر ما" ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران پرداخت. روزنامه‌های جامعه، نشاط و عصر آزادگان برای قوچانی آغاز دوره جدیدی از روزنامه‌نگاری بودند که در سال‌های پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ تجربه کرد و به تدریج با نوشته‌های انتقادی خود علیه اکبر هاشمی رفسنجانی به شهرت رسید.

اما نکته جالب عضویت قوچانی در شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی از سال 93 است. حزبی که توسط ۱۶ نفر از اعضای هیات دولت اکبر هاشمی رفسنجانی، در اسفند ۱۳۷۴ خورشیدی آغاز به کار کرد.

البته هاشمی رفسنجانی در جذب مخالفین خود استاد است.

مانند جذب موسوی خویینی ها به عنوان رییس مرکز مطالعات استراتژیک دفتر ریاست جمهوری...

البته وقتی آقایون علم سیاست را در کتب ترجمه شده غربی و از زبان فرانکل، ماکیاول، فرانکلین لووان بومرور، نیچه و ...به عنوان "علم قدرت" خوانده اند، بیشتر از این نمیشود انتظاری داشت!